loading...
DGHDTH
DGHFDG بازدید : 164 شنبه 17 مهر 1389 نظرات (0)

امام علي‏بن ابي‏طالب(ع) مسئله غيبت حضرت مهدي(ع) را با زمينه‏سازي حساب شده و منسجمي در چند مرحله مطرح مي‏کنند و کاملاً روشن است که اين کار به صورت تصادفي انجام نگرفته است بلکه با توجه به ظرفيت و کشش فکري افراد و شيوه‏هاي صحيح آموزشي و همينطور با در نظر گرفتن سير طبيعي و خارجي وقايعي که در آينده پيش خواهد آمد به تبيين و تشريح امور پرداخته‏اند. در يک مرحله پس از تصريح به ضرورت وجود حجت الهي در روي زمين و بلکه کل نظام عالم هستي مي‏فرمايند:

هرگز زمين از حجت الهي که با دليل و برهان براي حاکميت بخشيدن به احکام و ارزشهاي ديني قيام مي‏نمايد خالي نخواهد بود و حجت خداوند عالم يا به صورت شناخته شده و آشکار [مثل يازده امام(ع)، در ميان مردم زندگي مي‏کند] يا [در اثر فراهم نبودن شرايط مناسب] به‏طور پنهان و ناشناخته به سر مي‏برد. [1] .

در روايت ديگري امام علي(ع)، پس از اشاره به ضرورت وجود امام معصوم در روي زمين و تبيين مسؤوليتهاي او مي‏فرمايند:

حجت خدا، گاهي به صورت علني به طوري که همه او را مي‏شناسند در ميان مردم حضور دارد؛ امّا زمام امور را به جهت فراهم نبودن شرايط در دست ندارد. گاهي نيز حجت الهي روي مصالحي به اراده خداوند متعال از ديده مردم غايب است. در چنين مواقعي آنها در انتظار حجج الهي به‏سر مي‏برند. توجه به اين نکته ضروري است که در دوران غيبت گرچه جسم امام(ع) به علت وجود خطرات و يا مصالح ديگري از ديده مردم نهان است ولي دانش او براي مردم مخفي نيست (همه از آن اطلاع دارند) و آداب و احکام و تعاليمش در قلب و جان انسانهاي مؤمن استوار و پابرجاست و مردم بر اساس تعاليم و رهنمودهاي او زندگي مي‏کنند. [2] .

در مرحله بعد، اميرالمؤمنين(ع) ضمن معرفي آخرين حجت الهي اصل مسئله غيبت آن حضرت را بيان مي‏کنند. از «اصبغ بن نباته» نقل شده است که مي‏گويد:

روزي به حضور علي‏بن‏ابي‏طالب(ع) رسيدم آن حضرت را غرق در انديشه ديدم در حالي که از اين وضع بسيار متعجب بودم [چون حضرت را هرگز در آن حال نديده بودم] عرض کردم: يا اميرالمؤمنين مگر اتفاقي افتاده است که اينگونه نگران و غرق در درياي تفکّر به نظر مي‏رسيد؟

حضرت علي(ع)، در پاسخ فرمودند: درباره فرزندي که بعدها از نسل من به دنيا خواهد آمد فکر مي‏کنم. او يازدهمين فرزند من است. او مهدي ما اهل بيت است که زمين را پس از پر گشتن از ظلم و ستم و تباهي با عدل و داد پر خواهد ساخت. امّا پيش از آن براي او يک دوره غيبتي هست که عده زيادي از مردم در اين دوره از حق و صراط مستقيم منحرف مي‏شوند. [3] .

در گام بعدي علي(ع) به طولاني بودن دوره غيبت امام عصر(ع) و مشکلات و گرفتاريهاي آن مي‏پردازند. به عنوان نمونه در يک مورد مي‏فرمايند:

در دوره غيبت امام غايب مردم از حدود و چارچوب احکام شرع خارج خواهند شد و بسياري از آنها گمان خواهند کرد که حجت الهي از دنيا رفته و امامت پايان پذيرفته است ولي سوگند به خدا در چنين دوره‏اي حجت خدا در بين مردم و در کوچه و بازار آنها در حال رفت و آمد خواهد بود و وي حرفهاي مردم را خواهد شنيد... او مردم را خواهد ديد ولي آنها تا زمان معيني که خداوند مقرر کرده است قادر به ديدن آن حضرت نخواهند بود. [4] .

همينطور در اين باره به مناسبت ديگري مي‏فرمايند:

دوره غيبت امام مهدي(ع) به قدري طولاني خواهد بود که انسانهاي بي‏خبر از مصالح و حکمتهاي الهي از ظهور آن حضرت مأيوس خواهند شد و در اثر نااميدي از ظهور منجي عالم بشريت حتي اين جمله را به زبان خواهند آورد که: خداوند عالم نيازي به آل محمد(ص) ندارد؛ يعني اگر از آل محمد(ص) کسي در روي زمين بود تا کنون بايد قيام مي‏کرد و به اين نابسامانيها و بي‏عدالتيها پايان مي‏داد. [5] .

 

DGHFDG بازدید : 172 شنبه 17 مهر 1389 نظرات (0)

سيد مرتضي در اين باره ميگويد: اينکه مخالفين از ما ميپرسند: چرا امام زمان براي

دوستانش آشکار نميشود؟ سوال بي موردي است، زيرا اگر مقصود آنها اينست که در حال غيبت لطف [1]  براي دوستان امام حاصل نيست، و بنابراين تکليفي نخواهند داشت ميگوئيم اين اشکال بر ما وارد نيست، چه که براي دوستان امام، در حال غيبت هم لطف حاصل است. زيرا هنگامي که دوستان امام دانستند که هر لحظه منتظر ظهور امام غائب خود ميباشند و انتظار آمدن و بسط يد و امامت او را ميکشند، قهرا از امر و نهي وي ميترسند و بدين ملاحظه از ارتکاب زشتيها بر کنار ميمانند و واجبات را بجا مياورند. پس

غائب بودن امام در نظر دوستانش مثل اينست که وي در شهري و دوستانش در شهري ديگر باشند. بلکه ملاحظه دوستان از شخص امام زمان عليه السلام در حال غيبتش بيشتر است، زيرا در حال غيبت، دوستان احتمال ميدهند امام در شهر و نزديک بانها و در همسايگي آنها باشد و آنها را به بيند ولي آنها امام را نشناسند و از اخبار او آگاهي نيابند. اما اگر مثلا در شهري باشد احتمال ميدهند خبر وي بامام نرسد و کارهاي او از نظر امام مخفي بماند. و ناگفته معلوم است که در صورت نخست دوري دوستان از ارتکاب قبائح بيشتر از صورت دوم است، پس وقتي لطف وجود امام براي دوستان در هر حال حاصل باشد اگر از نظر آنها غائب گردد، اشکالي ندارد. اگر مخالفين حصول لطف را براي دوستان امام اعتراف کنند ولي بگويند چرا امام براي آنها ظاهر نميگردد؟ ميگوئيم: بعقيده ما در همه حال واجب نيست امام ميان دوستانش آشکار باشد از اينرو سوال آنها بي مورد است. بعلاوه لطف وجود امالم زمان از راه ديگري هم بواسطه آن حضرت براي دوستانش حاصل است. باين بيان که دوستان امام بواسطه وي نسبت بتمام احکام دين اعتماد و وثوق دارند و اگر امام نميبود چنين اعتماد وثوقي براي آنها پيدا نميشد، و احتمال ميدادند که بسياري از احکام دين از نظر آنها پوشيده باشد و يا از ميان رفته و بانها نرسيده باشد، از اينرو موقعيکه يقين بوجود اقدسش نمودند. از اينگونه اشکالات و احتمالات ايمن خواهند بود. بنابراين بواسطه وجود امام زمان، از اين لحاظ هم لطف حاصل است.

 

DGHFDG بازدید : 174 شنبه 17 مهر 1389 نظرات (0)

اگر گفته شود

با فرض غيبت امام چه راهي براي رسيدن به حق وجود دارد؟

اگر بگوييد: راهي بسوي حق وجود ندارد در اين صورت مردم را در سرگرداني و گمراهي و شک و ترديد در بقيه امورشان قرار داده ايد.

و اگر بگوييد: به وسيله دلايل حق و نشانه هاي آن، به حق مي توان رسيد (در جوابتان گفته مي شود: خود اين تصريحي است به اينکه با وجود اين دلايل و نشانه ها، ديگر نيازي به امام نيست) و بايد به حق رجوع کرد.

در جواب از اين اشکال و تفاصيل آن گوييم:

حق بر دو قسم است: عقلي و سمعي.

حق عقلي به وسيله دلايل و برهانهايش بدست مي آيد و با نظر کردن ودقت و تأمّل در آن، درک مي شود.

اما حق سمعي (اقوالي از پيامبر (صلي الله عليه وآله) و تصريحاتي از ناحيه ايشان وامامان از نسل ايشان (عليهم السلام) بعنوان دلايل ونشانه هايي براي شناخت آن قرار داده شده) و همه موارد آن را بيان کرده و توضيح داده اند و هيچ موردي را بدون دليل وا نگذاشته اند.

با اينهمه، اگرچه مسأله حق و اقسام آن همانطور است که ما گفتيم، لکن نياز به امام امري ثابت و لازم است; بخاطر اينکه دليل نياز مستمر وهميشگي انسانها به او ـ در هرزمان و به هرشکلي که باشد ـ عبارت از اينست که: امام (عليه السلام) لطفي در حق ماست که در انجام واجبات و دوري گزيدن از بديها تأثير دارد و اين امر، بگونه اي است که هيچ چيز ديگري ما را مستغني از آن نمي سازد و هيچ چيزي در اين جايگاه، جايگزين او نتواند بود.

و اما نياز به او در امور مرتبط با حق سمعي و اقوال شرعي، باز هم ظاهر و آشکار است. زيرا نقل روايت، اگرچه از طرف حضرت رسول (صلي الله عليه وآله) و پدران بزرگوار حضرت مهدي (عليه السلام) در باره تمام امورِ مورد نياز دين، وارد شده است; با اينهمه ممکن است نقل کنندگان روايت به دليلي يا از روي تعمّد يا از روي اشتباه، دست از نقل بکشند و بدينوسيله نقل منقطع بشود، يا در بين کساني که نقل آنها حجيّت ندارد باقي بماند. در اينصوت نياز به امام (عليه السلام) خواهد بود تا آن را کشف کند وتوضيح بدهد و مورد تقصير را بيان فرمايد.

پس ظاهر شد که: نياز به امام (عليه السلام) در هر حالي ثابت است اگرچه رسيدن به حق از طريق دلائل و ادله آن نيز ممکن باشد.

 

DGHFDG بازدید : 194 شنبه 17 مهر 1389 نظرات (0)

هدايت بشر حائز اهميت و مورد توجه پروردگار است بهمين علت مسائل اعتقادي به سبکي بيان مي شود که همه از عالم و عامي و فيلسوف و بي سواد به راحتي بتوانند درک کنند و با اطمينان خاطر و يقين کامل بدان بکروند. پروردگار متعال به منظور تفهيم مساله غيبت امام زمان (ع) براي برخي از انبياي سلف غيبت مقدر مي فرمايد تا نمونه و دليل روشني باشد براي اثبات غيبت امام زمان (ع) در زمان غيبت. براي روشنگري مساله به غيبت چند نفر از انبياء اشاره مي شود:

 

>غيبت ادريس

>غيبت صالح

>غيبت ابراهيم

>غيبت يوسف

>غيبت موسي

>غيبت عزير

>غيبت يونس

 

DGHFDG بازدید : 230 شنبه 17 مهر 1389 نظرات (0)

شيخ صدوق در اکمال الدين به اسناد خود از اهل بيت عليهم السلام آورده است که يوشع بن نون بعد از موسي قائم مقام او شد. او در مقابل طاغوتهاي زمان صبر بر بلايا را پيش مي ساخت. تا آنکه سه تن از آنان درگذشت. بعد از آن کارش استوار شد. اما دو تن از منافقان قومش به همراهي صفراء دختر شعيب و همسر موسي با صد هزار تن عليه او خروج نمودند. يوشع با آنان به نبرد برخاست بسياري از آنان را به قتل رسانيد. باقيمانده آنها رو به فرار نهادند و صفراء اسير شد. بعد از يوشع تا ظهور داود درمدت چهارصد سال يازده تن ديگر از حجتهاي خدا به تبليغ شريعت توحيد مامور گشتند. تمام اين پيشوايان درغيبت و اختفاء بودند. تا اينکه امر به آخرين آنها منتهي شد. او پس از غيبت آشکار گرديد وپيرو آن خود را به داود بشارت داد. وگفت که او بر جالوت پيروز شد و زمين را از وجود او و سربازانش پاک مي سازد. آنان بطور اجمال آگاه شده بودند که او تولد يافته و به حد رشد رسيده است.او را نيز مي ديدند ولي نمي شناختند. چون طالوت عازم جنگ با جالوت شد پدر و برادران داود با وي همراه

شدند. اما داود عليرغم خشم برادرانش از رفتن خودداري ورزيد و به چراندن گوسفندان پدرمشغول گشت. نبرد شدت گرفت و مردم درسختي و تنگنا قرار گرفتند. پدر داود بازگشت و به پسرش گفت: غذائي نزدبرادرانت ببر تا از آن نيرو گيرند. داود که کوتاه ‏قد و کم مو بودبه راه افتاد. در راه که از کنار سنگي مي گذشت ناگاه شنيد که سنگ ندا مي دهد: مرا بردار و بوسيله من جالوت را بکش زيرا من براي کشتن او آفريده شده ام. داود آن را برداشت و در خورجيني که از آن سنگ به سوي گوسفندان مي انداخت قرار داد. سپس نزد طالوت رفت طالوت گفت: جوان نيرويت درچه حد است؟ گفت در آن حد که چون شيري بر گوسفند حمله برد مي روم و گوسفند را از چنگال او نجات مي دهم و سر شير را نيزهمراه ميآورم. خداوند به طالوت وحي کرده بود که قاتل جالوت کسي است که ‏اگرزرهت را بپوشد اندازه‏اش باشد. طالوت زره خود را به داود و مشاهده کرد که بر قامتش راست آمد. داود گفت: جالوت را به ‏من نشان دهيد. چون او راديد سنگ را برگرفت و به سويش پرتاب کرد سنگ ميان دو چشمان جالوت نشست و مغزش را پريشان ساخت در نتيجه او از مرکب به زيرافتاد. مردم داود را زمامدار خود ساختند. خداوند نيز بر او زبور را فرو فرستادو آهن را دردستش نرم ساخت و استفاده از آن را به وي آموخت. به کوهها و پرندگان فرمان داد که باو تسبيح گويند. به او صدائي عطا فرمود که همانند آن يافت نمي شد به وي قوت عبادت دادو به پيامبري مبعوثش نمود. 233- امام صادق عليه السلام فرمود: و هکذا يکون سبيل القائم (عليه السلام)له علم اذاحان وقت خروجه انتشر ذلک العلم من نفسه وانطفه الله عزوجل فناداه اخرج يا ولي الله فاقتل اعداءالله وله سيف مغمد اذا حان وقت خروجه اقتلع ذلک السيف من غمده‏ وانطقه الله عزوجل فناداه السيف اخرج يا ولي الله فلايحل لک ان تقعدعن اعداءالله فيخرج ويقتل اعداء

الله حيث ثقفهم يقيم حدودالله ويحکم باحکام الله عزوجل: به همين ترتيب مي باشد قائم آل محمد عليه السلام که چون هنگام قيامش فرا رسد پرچمش به خودي خود گشوده گشته و خداوند عزوجل به نطقش در ميآورد که: برخيز اي ولي خداد شمنان خدا را بقتل رسان کما آنکه شمشير او که در نيام است در آن هنگام از غلاف بيرون آمده و به اذن الهي بانک مي زند: قيام نما اي ولي خدا تو را جايز نيست که ازاعداء خدا بازنشيني پس او قيام مي نمايد و دشمنان خدا را هر جا که بيابد به قتل مي رساند حدود خدا را جاري مي سازد و به احکام خداوند عزوجل حکم مي نمايد. در ادامه روايت چنين آمده که داود سليمان را جانشين خود معرفي ساخت و سليمان اصف بن برخيا را اصف را خداوند مدتي طولاني غايب ساخت. بعد از مدتي ظاهر شد  وپس از زماني مجددا از مومنان تا آن زماني که خدا خواهد غيبت گزيد در آن هنگام بخت نصر بر آنان مسلط شد و دانيال نبي را نود سال اسير خود نگه داشت و بعد از آن وي را به چاهي افکند بلا بر پيروان‏ دانيال فزوني گرفت و آنان چشم انتظار ظهور او بودند. مدتي طولاني گذشت و اکثر آنان در حقانيت دين خود دچار شک و ترديد شدند. بالاخره بخت نصر رويائي ديد که باعث شد که دانيال راازچاه بدراورداوازمکاني پنهان بربني اسرائيل ظاهرشد ودستگيرنده وهدايتگرانان گشت. بعدازوفات دانيال عزيزبه رسالت برگزيده شد بني اسرائيل معالم دين خود را از او فرا مي گرفت. خداوند او را نيز يکصد سال غايب ساخت که بعد از آن مدت دوباره به ميان بني اسرائيل بازگشت. به همين ترتيب حجج الهي بعد از او غيبت مي گزيدند و پيروان آئين توحيد در سختي و تنگنا بودند. تا اينکه يحيي بن زکريا پا به عرصه جهان نهاد. او در سن هفت سالگي بر بني اسرائيل ظاهر شد و گفت که بعد از بيست واندي سال ديگرمسيح عليه السلام قيام ميکند و آنان را از درياي طوفاني زمانه به ساحل نجات رهنمون

مي سازد. اما حضرت مسيح، هم ولادتش پنهان بود و هم دوران رشدش. و اين صريح قرآن است که: فحملته فانتبذت به مکانا قصيا: پس مريم به او حامله شد و براي فرار از سرزنش مردم به مکان دوري پناهنده گرديد به هنگامي که عيسي عليه السلام در ميان بني اسرائيل ظاهر شد، بلا و سختي بر آنان فزوني گرفته بود. ديگر ماجراهاي او همان است که در قرآن کريم بيان شده است. شمعون، وصي مسيح و اصحاب او نيز در اختفا بسر مي بردند. تا آنجا که به لحاظ شدت و تنگنا چاره‏اي نيافتند جز آنکه به يکي از جزاير بار سفر بر بندند و در آنجا سکني گزينند.

 

DGHFDG بازدید : 157 شنبه 17 مهر 1389 نظرات (0)

دومين تفسير شهيدسيدمحمد صدر، بر اين اساس استوار است که امام حسن عسکري (ع)، فرزند خود را به گونه‏اي خاص تربيت کرد و او را از همان روزهاي اول تولّد، از چشمان مردم دور نگه داشت و به جز افراد اندکي، کسي با چهره آن حضرت آشنا نبود و پس از وفات پدر، احتجاب امام مهدي (ع) از مردم شديدتر شد. آن حضرت فقط از راه نائبان چهارگانه، با مردم ارتباط داشته، و به مرور زمان و آمدن نسل‏هاي جديد و فوت کساني که او را مي‏شناختند، کسي نماند که بتواند چهره امام را تشخيص دهد.

شناخت امام از سوي افراد، مستلزم اقامه دلايل قطعي بر امام بودن او است و بر همين اساس، امکان جابه جا شدن امام در کشورهاي مختلف، بسيار طبيعي است و به سادگي انجام مي‏گيرد. در اين صورت کسي از هويت ايشان آگاه نيست و ناشناس است.

مردم او را مي‏بينند و جسم او براي افراد قابل رؤيت است، اما عنوان او يعني مهدي بودن او، براي آن‏ها آشکار نيست.

ايشان براي چنين تفسيري دو نوع دليل ارائه کرده‏اند:

1. متون روايات (دليل نقلي)

2. دليل عقلي.

روايات گوناگوني به صراحت يا به طور ضمني، نوع حضور امام را بيان مي‏کند. شيخ طوسي (ره) از محمد بن عثمان عمري نقل مي‏کند: «والله ان صاحب هذا الامر ليحضر الموسم کل سنة يري الناس و يعرفهم و يرونه و لايعرفونه؛ به خدا قسم صاحب اين امر در هر سال، در موسم حج حاضر مي‏شود و مردم را مي‏بيند و آنان را مي‏شناسد. آنان [نيز   ] او را مي‏بينند، اما نمي‏شناسند».

اين تعبير، بسيار گويا است و با تعبيرهاي روايات گذشته، منافات ندارد؛ اما از آنها صريح‏تر است. شواهدي که بيانگر وجود مکان خاصي براي امام است، و امکان کشف آن مکان به وسيله دشمنان را اشاره مي‏نمايد، نشان دهنده حضور او ميان مردم است. به همين جهت، احتياطهاي فراواني جهت ايمن ماندن امام، از تيررس دشمنان انجام مي‏گيرد و سفيران نيز از ميان افرادي انتخاب مي‏شوند که نسبت به آنان، بيشترين وثوق و اطمينان وجود دارد.

دليل عقلي، معجزه را زماني ضروري مي‏داند که راه طبيعي، براي رسيدن امام، به آرمان‏هاي مورد نظر کارساز نباشد و با از بين رفتن فرصت‏هاي طلايي، فلسفه وصايت و امامت از بين برود. اين‏جا است که امام (ع)، نيازمند دخالت مستقيم خدا براي حفظ او مي‏گردد.

پس، امام عصر (ع) از همان روزهاي اول، چهره او براي عموم مردم و شيعيان ناآشنا بود، بنابراين نيازي به اعجاز الهي براي حفظ امام وجود نداشت. [1] .

پس از اين شهيد صدر، مجموعه عوامل زير را برمي‏شمرد که به طور طبيعي امام را در مخفي شدن ياري داده است:

1. جهل و ناآشنايي دوستان و دشمنان نسبت به قامت، قيافه و خصوصيات چهره امام؛

2. عدم ايمان بسياري از مسلمين، حاکمان، اميران و مأموران به وجود او. اين انکار وجود او عاملي براي انصراف آنان از کنکاش و تحقيق درباره او است؛

3. بسياري از شيعيان، با پذيرش عامل اوّل، معتقدند که امام (ع) قابل رؤيت نيست. و به همين دليل، از کنکاش و تلاش براي رؤيت او صرف‏نظر مي‏کنند؛

4. ايمان به عنايت دائمي و لطف ويژه الهي، نسبت به يگانه حجت خود و تعلّق مشيّت او بر حفظ اين يادگار پيامبر خاتم (ص).

پس با فرض عدم وجود مصلحت براي شناخت امام (ع) به وسيله مردم؛ آنان موفق به شناخت امام نمي‏شوند و بدين ترتيب، زمينه‏هاي رواني و اعتقادي، آن‏ها را از کنکاش براي کشف وجود امام (ع) منصرف مي‏کند. اين زمينه‏ها، امام را در مخفي ماندن به طور طبيعي ياري مي‏دهد.

در اين جا، بيان دو نکته ضروري است:

1. با توجه به تلاش‏هاي پيوسته دستگاه حاکم، براي کشف محل اقامت امام (ع) (حداقل تا دو دهه پس از شروع رسمي غيبت)، روشن مي‏شود انکار وجود امام (ع)، ترويج امامت جعفر کذاب، شايعه فرزند نداشتن امام حسن عسکري (ع) به هيچ وجه خلفا را از دغدغه وجود او فارغ نکرده است؛ بلکه انديشه قيام او در برابر ستم‏گران، آنان را در هراسي مستمر نگه داشته و آنها را به اصل وجود آن حضرت متوجه ساخته است. هرچند آنان به گونه‏اي شايع مي‏کنند که گويا، اصلاً کسي به اين نام متولد نشده است و وي هيچ وجود و اثري ندارد. [2] .

رهنمودهاي امام (ع) به وکيلان خود در دوران «غيبت صغري»، مبني بر تحويل نگرفتن اموال شيعيان در پاره‏اي از اوقات، نشان دهنده تلاش مستمر دستگاه خلافت، براي کشف وجود امام و محل اقامت او است. [3] .

2. هر چند در مقام تحليل به علل طبيعي و مادي بسنده مي‏شود، ولي نبايد مسؤوليت بزرگ و خطير امام عصر (ع) فراموش شود و سرمايه گذاري انجام شده، براي حفظ موعود الهي را ناديده بگيريم و به عوامل و اسباب مادي توجهي ويژه نماييم؛ بلکه مجموعه عوامل مادي و معنوي - که امام را در تحقّق وعده‏هاي الهي ياري مي‏دهد و او را در انجام وظايف محوله کمک مي‏کند - بايد هميشه مد نظر باشد.

با توجه به گسترده بودن هدف و مسؤوليت‏هاي حضرت مهدي (ع)، و ضرورت تناسب امکانات لازم با وظايف محوله، نبايد بعد غيبي و معنوي را ناديده گرفت و نقش آن را کوچک شمرد يا به چند تحليل طبيعي بسنده کرد.

 

DGHFDG بازدید : 173 شنبه 17 مهر 1389 نظرات (0)

غيبت به معني توقّف عمل به احکام اسلام نيست. چگونه مي‏تواند چنين باشد، در حالي که وجود اوصياي پيامبر، براي حفظ اسلام است تا راهي صحيح براي کساني باشد که مي‏خواهند به دين عمل کنند. امامان اين وظيفه را به بهترين صورت انجام داده‏اند، بدين سان که گروهي امين را براي فراگير علوم تربيت کرده‏اند.

پذيرش حکومت بر جامعه‏ي اسلامي توسط امامان، جزئي از فعاليت‏هاي اينان بود، اما شرط اساسي براي پذيرش حکومت، که وجود ياوراني شايسته و پيرو امامان است، فراهم نشد. چنان که امير مؤمنان فرمود:

اما والذي فلق الحبّة و برأالنسمة، لولا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر لألقيتُ حبَلها علي‏ غاربها و لسقيت آخرها بکأس اوّلها.

سوگند به آن‏که دانه را شکافت و بشر را آفريد! اگر بيعت کنندگان نبودند و ياران، حجت بر من تمام نمي‏نمودند، رشته‏ي کار را از دست مي‏گذاشتم و پايانش را چون آغازش مي‏انگاشتم.

غيبت امام، راه چاره‏اي الهي در برابر مکر عباسي‏ها بود که خواستند امام را بکُشند، اما خداي متعال مي‏خواست او را حفظ و براي روز موعود ذخيره کند. بارزترين حکمت غيبت و سرّ آشکارش در مورد امت ويژه (شيعه‏ي اهل بيت) دادن فرصتي به ميراث داران ائمه بود که مسؤوليت فکري و علمي و سياسي خود را بر اساس فهم بشرِ غير معصوم، از قرآن اجرا کنند و ميراث فکري را که تجربه‏ي معصومانه‏ي پيامبر و امامان برجا گذاشته بود، انجام دهند. انديشه‏ي بازگشت معصوم غايب در آخر زمان و ظهور دوباره‏ي وي در صحنه‏ي اجتماعي و سياسي، براي ارزيابي تجارب گذشته‏ي غيرمعصومانه‏ي بشر است. نيز کشف ميزان تأثير و صدق تعبير و درستي تجربه‏هاي بشر و تحقق وعده‏ي الهي [در برقراري عدالت کامل و حکومت صالحان‏] است. [1] .

مفهوم انتظار فرج، مربوط به مهدي محمد بن حسن عسکري است که رانده شده و مخفيانه زيست و هنوز وجود شريفش در اين حال است. خدايا! در فرج وليّ‏ات؛ حجت بن الحسن، تعجيل فرما! و ارتباط فرج به امت از آن روست که مهدي موعود (عج)، رهبر معصوم آنان است که براي انجام وظيفه‏ي خاص الهي آماده شده است. تقدير خداست که پايان سرنوشت زمين، چنين باشد و حضرت عيسي‏عليه السلام او را کمک کند. بنابراين، حکمت وجود اين اعتقاد در شيعه روشن مي‏شود، گرچه سنّيان به مهدي موعود (عج) و غايب که رانده شده و نگران [وضع امت ] است، ايمان ندارند.

 

DGHFDG بازدید : 187 شنبه 17 مهر 1389 نظرات (0)

نظير همين غيبت را ساير ائمه اطهار حتي خود پيامبر (ص) داشته اند ولي بنحوي خفيف تر، مثلا هنگام هجرت که پيامبر سه روز در غار ثور توقف کرد، سپس عازم يثرب گرديد، از انظار غايب بود واحدي جز ابوبکر نمي دانست که آن حضرت در کجا پنهان است. در همين سفر بود که متجاوز از ده روز در قبا دو فرسخي يثرب اقامت کرد که نيز احدي جز ابوبکر از جا و مکان زندگي و اقامت حضرت اطلاع نداشت. و اين نيز نوعي غيبت است. و بهمين منوال، همه امامان نسبت به کثيري از شيعيان خود حالت غيبت را داشته اند مثلا: حضرت علي (ع) نسبت به گروهي از مسلمانان و مردم، که آن بزرگوار را مي شناختند حالت ظهور را داشتند ولي نسبت به ساير مردم که اهل آن شهر و ديار نبودند حالت غيبت را. زيرا اينان اولا آن حضرت را نمي ديدند ثانيا اگر هم روزي به مدينه يا کوفه مي آمدند و حضرت را مي ديدند نمي شناختند مگر آن که معرفي بعمل مي آمد. و يا: امام صادق را فقط مردم مدينه مي شناختند ولي ساير مردم از بلخ تا بخارا او را نمي شناختند... و نيز: هنگامي که امام هفتم حضرت موسي بن جعفر (ع) در زندان هرون الرشيد محبوس بود حالت غيبت را داشت زيرا گروه

کثيري از شيعيان، تا مدتها جا و مکان حضرت را نمي دانستند که در کجا زنداني است. [1] .

البته چنانکه ياد شد، غيبت اين بزرگواران کوتاه بوده ولي غيبت حضرت حجت (ع) طولاني است که خود بحث اساسي اين نوشته است و بزودي به بيان آن خواهيم پرداخت.

 

DGHFDG بازدید : 172 شنبه 17 مهر 1389 نظرات (3)

 

عبداللّه بن فضل هاشمي گويد: شنيدم امام صادق (عليه السلام) مي فرمايد

«صاحب اين امر را غيبتي هست که بناچار صورت پذيرد و باطل گرايان همگي در آن شک کنند». پرسيدم: فدايت شوم! چرا؟

فرمود: «بخاطر چيزي که بيان آن را به ما اجازه نداده اند

قلت: فَماوَجْه الحکمة في غيبته؟ قال: «وجه الحکمة في غيبته، وجه الحکمة في غيبات مَن تقدّمه مِن حجج اللّه تعالي ذکره». [1] .

محمد بن مسلم گويد: بر امام باقر (عليه السلام) وارد شدم در حالي که قصد داشتم درباره قائم آل محمد (صلي الله عليه وآله وسلم) سؤال کنم.

امام (عليه السلام) بدون اينکه چيزي بگويم فرمود: «اي محمد بن مسلم! در قائم آل محمّد (صلي الله عليه وآله وسلم) شباهتي به پنج نفر از پيامبران وجود دارد: يونس بن متي، و يوسف بن يعقوب، موسي، عيسي و محمد (صلي اللّه عليهم).

امّا شباهت او به يونس (عليه السلام) ; به خاطر آنست که از غيبت باز مي گردد و پس از عمري طولاني، جوان به نظر مي رسد.

امّا شباهت او به يوسف (عليه السلام) ; غيبت او از خاص و عام است و پنهان بودن او از برادرانش و مشکل شدن امر او بر پدرش يعقوب (عليه السلام)، با اينکه مسافت بين او و پدرش و اهلبيت و شيعيانش نزديک بود.

امّا شباهت او به موسي (عليه السلام) ; استمرار خوف و طولاني شدن غيبت و مخفي بودن ولادت اوست و اينکه پيروان او بعد از غيبت او با ديدن سختي ها و خواري هاي فراوان خسته شدند، تا آن زمان که خداوند عزّوجلّ اجازه ظهور به او داده و ياريش نموده و بر دشمنانش پيروز گرداند.

امّا شباهت او به عيسي (عليه السلام) ; اختلاف کساني است که در باره او به مخالفت يکديگر پرداختند، برخي گفتند به دنيا نيامده، گروهي گفتند مُرده است، گروهي ديگر گفتند، کشته شده و به دار آويخته شده است.

و امّا شباهت او به جدّش حضرت محمّد مصطفي (صلي الله عليه وآله وسلم) ; قيام به شمشير و کشتن دشمنان خدا و پيامبر، و ستمگران و مستکبران است و اينکه او به وسيله سلاح و القاء وحشت بر دشمن غلبه مي يابد و هيچ پرچمي از پرچمهاي او بدون پيروزي بر نمي گردد.» [2] .

شيخ صدوق (رحمه اللّه) در مقدمه کتاب شريف «کمال الدين» آورده است: سبب تأليف اين کتاب چنان شد که در يکي از سالها، زماني که از زيارت علي بن موسي الرضا (عليه السلام) بر مي گشتم، در نيشابور اقامت گزيدم. و آنجا اکثر کساني که بر من وارد مي شدند، شيعياني بودند که امر غيبت حضرت مهدي (عليه السلام) آنان را به حيرت و شبهات دچار ساخته بود.

در بين آنان، يکي از مشايخ اهل فضل که مدّتها در آرزوي ديدارش به سر مي بردم و به خاطر دينداري و استقامت عقيده اش مشتاق زيارتش بودم، به نام «نجم الدين ابو سعيد محمد بن الحسن بن الصلت قمي» به ديدارم آمد و روزي سخن از فلاسفه و اهل منطق در بخارا به ميان آورد، که با شبهات خويش حيرت و شک او را، در امر غيبت طولاني حضرت قائم (عليه السلام)، برانگيخته بودند.

زماني که جوابش را دادم و دلش آرام يافت، پيشنهاد کرد که کتابي در اين باب بنويسم و من هم قول مساعد دادم.

پس از اين قضيه، شبي در خواب ديدم که در مکّه هستم و به طواف «بيت اللّه» مشغولم و در هفتمين شوط، کنار حجرالاسود آمده، آن را استلام کردم و مي بوسيدم و مي گفتم: «امانتي ادّيتها و ميثاقي تعاهدته لتشهدلي بالموافاة».

«امانت خويش را ادا کردم و پيمانم را به عهده گرفتم، تا تو روز قيامت به وفاي آن برايم شهادت دهي».

در همين هنگام مولاي مان صاحب الزمان (صلوات اللّه عليه) را ديدم که کنار درب خانه کعبه ايستاده است، نزديکش رفتم و او با نگاه به چهره من، با فراست هر چه را که از دل مشغولي و انديشه هاي متفرقه داشتم دريافت. سلام کردم، جواب فرمود، سپس پرسيد: چرا کتابي درباره غيبت نمي نويسي تا هُمومِ تو را کفايت کند؟ گفتم: اي فرزند رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم)، درباره غيبت تصنيفات و تأليفاتي دارم.

فرمود: نه به آن ترتيب; بلکه از تو مي خواهم که اينک کتابي درباره غيبت بنويسي و غيبت هاي پيامبران را در آن ذکر نمايي.

او با گفتن اين سخن، به راه افتاد و رفت و من دهشتزده از خواب بيدار شدم. آن شب را تا صبح به دعا و گريه وزاري و شکوه از فراقش گذراندم و صبحگاهان به عنوان امتثال فرمانش، تأليف اين کتاب را آغاز کردم. [3] .

آنچه در سفارش و فرمان ولي عصر (سلام اللّه عليه) نسبت به ذکر غيبت هاي پيامبران در کتاب شيخ صدوق قابل دقّت و بررسي است، به يقين اهميّت شناخت اين غيبت ها، در راستاي آشنايي با حکمت هاي مستور در اين سنّت دير پاي الهي است که در احاديث معصومين (عليهم السلام) هم - چنانکه ذکر شد ـ مورد تأکيد مکرّر قرار گرفته است.

شيخ صدوق اوّلين باب هاي کتاب گرانقدر خود «کمال الدين و تمام النعمة» را، به بررسي نهانزيستيِ پيامبران (صلوات اللّه عليهم) مي پردازد:

اولين باب، درباره غيبت حضرت ادريس (سلام اللّه عليه) است، که در ضمن حديثي طولاني آمده است:

«ادريس در غاري از کوهي بلند، دور از چشم مردم پناه گرفت و به روزه داري و عبادت پرداخت. مردم پس از خروج و اختفاي او، مدّت بيست سال به قحطسالي و بيچارگي مبتلا بودند، تا اينکه طي ماجرايي، حضرت ادريس در طلب آب و غذا از نهانگاه خويش بيرون مي آيد و مردم او را مي شناسند و طاغوت زمانش به خواري کشيده مي شود و او به ميان مردم باز مي گردد.» [4] .

دوّمين باب، با ذکر چهار حديث، درباره حضرت نوح (عليه السلام) است، که در سوّمين حديث آمده است:

امام صادق (عليه السلام) فرمود: «زماني که مرگ نوح (عليه السلام) نزديک شد، پيروان خويش را فرا خواند و به آنان گفت: بدانيد که پس از من، غيبتي خواهد بود که در طي آن طاغوتها به قدرت خواهند رسيد، و همانا خداي تعالي به قيام کننده اي از فرزندان من که نامش «هود» است، درامر شما گشايشي پديد خواهد آورد.» [5] .

سوّمين باب، درباره غيبت حضرت صالح (عليه السلام) است که در آن تنها يک حديث از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است که طي آن فرمود:

«همانا صالح (عليه السلام) مدتي از ميان قوم خويش غائب بود، آن روز که تازه غيبت کرده بود عاقل مردي ميانسان، تنومند و زيبا اندام و با محاسني فراوان و گونه هايي مناسب وقامتي متناسب بود. امّا وقتي بسوي قومش بازگشت ـ در اثر کثرت ضعف و تغيير صورت ـ او را نشناختند و مردم درباره او سه دسته شدند.

همانا مثل قائم اهلبيت (عليهم السلام) همانند صالح (عليه السلام) است.» [6] .

چهارمين باب، درباره غيبت حضرت ابراهيم (عليه السلام) است و در ابتداي آن آمده است:

«امّا غيبت حضرت ابراهيم خليل الرحمن (عليه السلام) شباهت به غيبت قائم ما (صلوات اللّه عليه) دارد، بلکه عجيب تر از آن است زيرا خداوند عزوجلّ حتي در شکم مادر، اثر ابراهيم (عليه السلام) را مخفي گرداند و ولادتش را نيز پنهان داشت، تا زمان تقدير شده ظهور آن، فرا رسد

در اين باب طي دو حديث نسبتاً طولاني از دو نوع غيبت حضرت ابراهيم (عليه السلام) که طي سه مرحله انجام يافت سخن به ميان آمده است: يکي در هنگام ولادت و قبل از آن، ديگري در زماني که طاغوت مصر او را تبعيد کرد، و سوّمين مرحله آن زماني که براي عبرت گرفتن به تنهايي روانه سرزمينهاي دور و نزديک شد.» [7] .

پنجمين باب، درباره غيبت حضرت يوسف (عليه السلام) است که با نقل سه حديث، کيفيت غيبت حضرت يوسف (عليه السلام) و جنبه امتحان داشتن اين غيبت، براي حضرت يعقوب (عليه السلام) مطرح شده و نتيجه گرفته شده که حال شيعيان آگاه در زمان ما نسبت به امام غائب خويش (سلام اللّه عليه)، همانند حال حضرت يعقوب (عليه السلام) است که مي گفت: «اي فرزندان من! برويد يوسف و برادرش را جستجو کنيد». [8] .

و حال ناآگاهان و معاندين در امر غيبت او همچون حال برادران يوسف است که مي گفتند: «بخدا سوگند! تو در همان گمراهي سابق خود هستي». [9] .

ششمين باب، درباره غيبت حضرت موسي (عليه السلام) است، در اولين حديث از قول پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) آمده است که فرمود:

«پس از حضرت يوسف (عليه السلام) شدّت و غيبتي براي بني اسرائيل واقع شد که چهار صد سال طول کشيد، در حالي که آنان همگي منتظر قيام قائم يعني حضرت موسي (عليه السلام) بودند.» [10] .

در اين باب پنج حديث ذکر شده که طي آنها غيبت حضرت مهدي (عليه السلام) به غيبت حضرت موسي (عليه السلام) تشبيه شده است.

هفتمين باب، درباره غيبت اوصياي حضرت موسي (عليه السلام) تا روزگار حضرت مسيح (عليه السلام) است.

و در بابهاي بعدي نيز به اخباري در زمينه نهاني پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم) و اولياء پرداخته شده است.

 

DGHFDG بازدید : 113 شنبه 17 مهر 1389 نظرات (0)

امام صادق عليه السلام فرمود صالح مدتي از ميان قوم خود غيبت کرد روزيکه غائب شد مردي

کامل، خوش اندام بود ريش انبوهي داشت و شکم خفته اي گونه هايش سبک بود در ميان مردان ميانه بالا و بهم پکيده بود و چون نزد قوم خود برگشت تغيير شکل داده بود و و او را نشناختند، قومش هنگام برگشت او سه دسته شده بودند

1 - منکران جدي که هرگز بر نميگذشتند

2 - اهل شک و ترديد

3 - اهل ايمان و يقين صالح بدعوت آن دسته اي که شک داشتند آغاز کرد و بان ها اظهار داشت که من صالح هستم او را تکذيب کردند و دشنام دادند و راندند و گفتند خدا از تو بيزار باد صالح به شکل تو نبود، فرمود سپس نزد منکران آمد سخن او را نشنيدند و بسخني از او دوري کردند سپس پيش دسته سوم رفت که اهل ايمان و يقين بودند و بان ها گفت من صالح هستم، گفتند يک خبري بما بگو که بفهميم تو صالح هستي چون ما شکي نداريم که خداي تعالي آفريننده است هر کس را بهر شکل که خواهد در مي آورد، ما در ميان خود نشانه هاي قائم را بهم خبر داديم و بررسي کرديم که وقتي آيد معلوم باشد و صحت آن بوسيله يک خبر آسماني بر ما محقق شود. صالح گفت من همان صالح هستم که شتر را براي شما آوردم، گفتند راست گفتي ما هم همين موضوع را بررسي ميکرديم آن شتر چه نشانه هائي داشت؟ گفت يکروز او آب را مينوشيد و يکروز شما، گفتند ما بخدا و آنچه از او آوردي ايمان داريم، اينجا استکه خدا مي فرمايد بدرستيکه صالح از طرف پروردگارش فرستاده شد اهل يقين گفتند ما بدانچه فرستاده شده ايمان داريم و گفتند آنانکه خود را بزرگ شمردند يعني اهل شک و منکران ما بانکه شما ايمان آورديد کافر هستيم، گفتم آيا آنروز در ميان آن ها عالمي بصالح بود، فرمود خدا از آن عادل تر است که زمين را

بدون عالم گذارد که بخداي عز و جل رهبري کند، آن مردم بعد از خروج صالح فقط هفت روز در حال بلا تکليفي بسر بردند که امامي را نمي شناختند ولي بهمان دين خداي عز و جل که در دست داشتند عمل ميکردند و با هم متحد بودند و چون صالح (ع) ظاهر شد دور او جمع شدند و همانا مثل قائم عليه السلام مثل صالح است.

 

DGHFDG بازدید : 124 جمعه 16 مهر 1389 نظرات (0)

صرف نظر از علت غيبت امام عصر (ع) به يک اعتبار، ريشه تمام گرفتاريهاي مردم در دوران غيبت به عدم دسترسي به امام معصوم (ع) بر مي گردد. لذا مهمترين وظيفه اين منتظران دعا براي فرج امام زمان (ع) است چون با ظهور آن حضرت مشکلات برطرف شده و موانع موجود بر سر راه تکامل انسانها تا حدود زيادي برطرف خواهد شد. گرفتاريهاي دوره غيبت و برکات حکومت حضرت مهدي (عج) در دعاي افتتاح وارد شده است:

اللهم انا نشکوا اليک فقد نبينا صلواتک عليه و آله و غيبه ولينا و کثره عدونا... پروردگارا به تو شکايت مي کنيم و از نبود پيامبرمان و از غيبت ولي مان و از فزوني دشمنانمان، از کمي نفرات پيروان اهل بيت (ع) و سختي هاي فتنه ها و هجوم حوادث بر عليه ما...

و در بخشهاي قبلي اين دعا آرزوي حاکميت يافتن دولت کريمه اهل بيت (ع) که با ظهور منجي عالم بشريت تحقق پيدا خواهد کرد با اين عبارات مطرح مي شود که: پروردگارا درود بفرست بر ولي امرت حضرت قائم (ع) که چشم اميد همگان به دوست و عادلي است که جهانيان در انتظار اويند. خداوندا در روي زمين به او تمکن بخش و او را گرامي ساز و بوسيله او عزيز و گرامي بودن را به بندگانت ارزاني دار... به وسيله او دين و سنت پيامبرت را پيروزي بخش. خداوندا! ما مشتاق آن دولت کريمه هستيم که به وسيله آن اسلام را عزيز ساخته اهل نفاق را خوار و ذليل خواهي نمود...

با دقت در اين قبيل از تعابير به خوبي معلوم مي شود که دشمنان در غيبت امام (ع) با انواع دسيسه ها و تهاجمات در مسير هدايت مردم موانع ايجاد مي کنند و دينداران واقعي را با انواع توطئه هاي فکر و فرهنگي و اعتقادي دچار مشکل مي سازند.

DGHFDG بازدید : 184 جمعه 16 مهر 1389 نظرات (0)

تا کنون دانسته شد اماميه معتقد است که حضرت مهدي (عج) به دنيا آمده است و اکنون نيز حيات دارد ولي در غيبت به سر مي برد. اکنون بايد علت هاي غيبت امام مهدي (عج) و اثرهايي که غيبت وي به همراه دارد، در انديشه ي شيعه بررسي شود.

دلايل غيبت امام مهدي (عج)

آثار اماميه درباره ي دلايل غيبت امام مهدي (عج)، چند نظريه را آشکار مي سازد که در درجه ي اول دلايل کلامي، و بعد حقايق تاريخي مي باشد.

در آثار اوليه ي شيعه براي غيبت امام دوازدهم سه دليل ذکر مي شود:

دليل اول: از [امام] صادق روايت شده است که فرمود: «قائم پيش از قيام به دوره ي غيبت وارد مي شود، زيرا از جان خويش بيمناک مي گردد».

دليل دوم: به سند امام دوازدهم ذکر شده است که وي يکي از شيعيانش«اسحاق بن يعقوب» را خبرداد: «انه لم يکن احد من آبائي الاّ و قد وقعت في عنقه بيعة لطاغية زمانه و إنّي اخرج حين اخرج ولا بيعة لأحد من الطواغيت في عنقي». [1]  اين دليل توسط [امام] حسن [(عليه السلام)] و [امام] رضا [(عليه السلام)] ـ که هر دو فرمودند تنها قائم است که با فرمان رواي ستم گر بيعت نمي کند ـ نيز ذکر شده است.

دليل سوم: کليني ذکرميکندکه غيبت امتحاني از جانب خدا نسبت به مخلوقاتش ميباشد تا ببيند چه کساني امامت امام دوازدهم را تصديق ميکنند.

نعماني بعد از نقل 9 حديث منسوب به امام صادق به سند 7 نفر از شاگردانش که دو صورت غيبت را پيش بيني مي کنند چنين اظهار نظر مي کند: «موثق بودن اين احاديث تأييد شده است».

کليني روايت ديگري نقل مي کند که غيبت امام دوازدهم مرحله ي تحصيل آمادگي در راستاي سرنگون کردن حاکميّت ظلم است.

اين سه دليل مرحله ي جديدي از تلاش اماميّه جهت تشکيل حکومت را ترسيم مي کند. نيز آشکار مي سازد که سياست غير قهرآميز امامان نسبت به حکومت عباسيان، همراه با فعاليت هاي هوشمندانه ي پي گير، سازمان اماميّه را در موقعيت سياسي پيشرفته تري قرار داد. اين حقيقت، امام دوازدهم را دلگرم مي کرد که فعاليت هاي سياسي مخفي بر ضد عباسيان را بر انگيزد. در همان زمان وي مي دانست که بعض افراد مشخص از پيروان اجدادش، با افشاي فعاليّت هاي امامان براي دشمنانشان، سبب شکست دو مورد مبارزه براي تحصيل قدرت ـ در سال هاي 70 و 140 هـ. ق. [2]  گرديدند که منجر به دستگيري ايشان و شکست تلاش آن ها شد. شايد اين قبيل حوادث، امام دوازدهم را ناگزير ساخت که در حالت اختفا ـ حتي از پيروان خويش ـ زندگي کند تا از طريق تشکيلات اماميه، فعاليت هاي پنهاني اش را سامان بخشد و مساعي عباسيان براي دستگيري اش را با شکست مواجه سازد. اين مطلب از بسياري روايت ها که اماميه را به اختفاي نام «قائم» امر مي کند مستفاد مي گردد. کليني نقل مي کند که بعد از مرگ امام عسکري در سال 260 هـ. ق. [3]  برخي از طرفداران امام از، «ابوعبدالله صالحي» درخواست کردند که درباره ي نام و اقامت گاه امام دوازدهم از آن حضرت (عليه السلام) پرسش نمايد. هنگامي که وي سؤال کرد، پاسخ چنين بود:

«اگر نام مرا براي ايشان افشا کني، ايشان آن را براي عموم آشکار مي کنند; و اگر عامه ي مردم محل اقامت مرا دريابند، دشمنان را به آن جا راهنمايي مي کنند».

طرز برخورد عباسيان با اماميّه باعث وضعيّت اضطراري غيبت امام دوازدهم گرديد. خليفه «معتمد» سياست عباسيان مبني بر تحت نظر قرار دادن امامان از نزديک را ادامه داد و اماميه را واداشت که حتي به گونه اي جدي تر، روايت هاي مرتبط با نقش امام دوازدهم [(عليه السلام)] را منتشر سازند. معتمد پس از شنيدن خبر وخامت حال [امام] عسکري [(عليه السلام)]، پنج نفر از مورد اعتمادترين مأمورانش، که در بين آن ها خادمش «نحرير» نيز حضور داشت به خانه ي [امام] عسکري [(عليه السلام)] فرستاد تا از وي مراقبت کنند. و نيز به قاضي القضات «حسن پسر شوارب» دستور داد که 10 شخص قابل اطمينان را در اين مأموريت شرکت دهد. هنگامي که در هشتم ربيع الاول 260 هـ. ق. [4]  خليفه گروهي را براي جستجوي منزل امام اعزام داشت، آن ها تمام خانه را قُرق کردند و آن گاه جستجو از پسر امام را ادامه دادند. حتي زني را براي معاينه ي کنيزانش از جهت آبستني آوردند.

حوادث مقارن با ميلاد پسر [امام] عسکري حاکي ازآن استکه امام ميخواست جانشين خود را از سختگيري هاي عباسيان که توسط مأمون پيريزي شده بود برهاند. از اين رو وي اخبار مربوط به ولادت پسرش را آشکارا منتشرنميساخت. لکن آن را تنها براي تني چند از شيعيان قابل اعتمادش نظير: «ابوهاشم جعفري»، «احمد بن اسحاق»، «حکيمه» و «خديجه» ـ عمه هاي [حضرت] عسکري ـ ابراز کرد.

[شيخ] مفيد نيز اين موقعيت را چنين تأييد مي کند: «[امام] عسکري مي خواست عباسيان را از مجال دست يابي به رد پايي که حيات جانشينش را مي توانست تهديد کند محروم گرداند».

به عنوان بخشي ازهراس آينده،وي تنهابه مادرش وصيتي آشکارنمود،وبه هيچ کس ديگري علني ازجانشينش ذکري به ميان نياورد. [5] .

آثار غيبت امام مهدي (عج)

غيبت امام دوازدهم شيعيان آثار مختلفي در آنان به همراه داشت. از طرفي عالمان، فقيهان و نخبگان آنان از لحاظ روش فکري دچار تحولات و دگرگوني هايي شدند و از طرف ديگر اجتماع شيعيان نيز برخوردهاي متفاوتي با پديده غيبت داشتند و دچار تغييراتي شدند که در اين باره کمتر توجه شده است.

تحولاّت فکري عالمان شيعه

روي داد غيبت دوم امام دوازدهم، با پيامد فوري انحلال وکالت امام بعد از وفات«سميري»، چهارمين سفير در سال 329 هـ. ق. [6]  خلأ جدّي در رهبري اماميّه بر جاي گذاشت. اين موقعيّت به فقيهان اماميه اجازه داد تا دامنه ي فعاليت هايشان را گسترش دهند. ايشان بدين اجماع دست يافتند که امام غايب تا هنگام قيام مسلحانه، زنده خواهد بود. آنها ديدگاهشان را بر روايت هايي چون حديث منسوب به [امام] صادق خطاب به يکي از شيعيان بنام «حازم»، مبتني ساختند:

«اي حازم، صاحب الامر (قائم)، دو غيبت دارد و او بعد از دومين [غيبت] قيام خواهد کرد. هر کس از نزد شما آيد و ادعا کند دستانش را در تربت قبر وي (قائم) تميز کرده است، گفتارش را باور نکنيد».

ولي درحقيقت ايشان [فقيهان] خود را نيازمند رهبري يافتند که اجتماع را از تلاش احتمالي [و بيهوده] برهاند. شيعيان عوام [مقلدان] گفته هاي فقيهان رابه مثابه ي بيانات واقعي امام دوازدهم مي پذيرفتند،لکن حجيّت ايشان را به منزله ي ولايت امام ارزيابي نميکردند. به ديگر سخن، فقيهان به عنوان سخنگويان ديدگاه هاي امام در ارتباط با عقيده و احکام اسلام در نظر گرفته ميشدند.

فقيهان خود را مسؤول نقش ويژه و مخصوص امام تلقي نمي کردند، چه همان گونه که مؤلفاني چون [شيخ] طوسي و مجلسي تعيين کردند، براي هيچ کس امکان ندارد که پيش از قيام قائم منصب اختصاصي امام را عهده دار گردد. به همين دليل رهبران والامقام اماميّه: [شيخ] مفيد [7]  و [شيخ] طوسي [8] ، از قائل شدن مرجعيت خود براي نمايندگي خمس، که جهت امام کنار گذاشته مي شود [سهمامام (عليه السلام)] امتناع ورزيدند. [شيخ] مفيد قائل بود هر شيعه ي مؤمني که سهم امام بپردازد بايد آن را کنار گذارد و آن را در محلي امن قرار دهد يا دفن کند و به هنگام فرا رسيدن مرگ، آن را به شخصي قابل اعتماد بسپارد تا با قيام امام، به وي تحويل دهد. بابت نيمه ي ديگر خمس، که سهم سادات ناميده مي شود بايد به سه بخش تقسيم گردد و به طور مساوي بين افراد نيازمند ذريّه ي پيامبر (يعني يتيمان، فقيران و در راه ماندگان) توزيع گردد.عالمان بعد از [شيخ] طوسي [نظير:] «ابوصلاح» و «ابن زهره يحلبي»نيزبه ديدگاه [شيخ] مفيد قائل بودند.اين اجماع بين فقيهان درمسأله ي خمس تا قرن 7 هـ. ق. [9]  ادامه يافت.

از آن جا که چون غيبت امام، امتداد يافت، مؤمنين نمي دانستند با سهم امام در خمس که پيشينيان به ايشان در مورد آن اعتماد کرده بودند چه کنند. در آغاز قرن 7 هـ. ق. [10]  فقيهان اماميّه و به ويژه محقق حلّي خواستند اين مسأله را حل کنند. وي شروع به دريافت سهم امام و صرف آن در فعاليت هاي ديني و خدمت به آرمان شيعه نمود. اين گام توسط فقيهان بعد، نمايان گر دگرگوني در اعتبار [مباني] فقيهان پيشين بود. آن گام، به همراه ديگر عوامل پيشين، اسبابي براي گسترش نقش فقيهان بعد از غيبت دوم بودند. در ادامه به نمونه هايي از اين قبيل (گسترش نقش فقيهان در غيبت دوم) توجه نماييد:

نمونه ي اول: ادامه ي غيبت امام دوازدهم، فقيهان اماميه را قادر ساخت که رسالت خويش را از روايت گري صرف احاديث به اجتهاد ارتقا بخشند.

شيعيان در دوران غيبت صغري سال هاي 260 ـ 329 هـ. ق. [11]  از طريق چهار نماينده ي امام دوازدهم براي دريافت احکام فقهي به آن حضرت مراجعه مي کردند. به عبارت ديگر کار اصلي ايشان نقل روايت هاي امامان بود، و ايشان اجراي همين نقش را در سال هاي اوليه ي دوران غيبت دوم نيز ادامه دادند.

بنابراين ايشان ازاستدلالهايمبتني بر عقل که ابتدا توسط «ابن عقيل» (در نيمه ي اول قرن چهارم هـ. ق.) [12] ، و سپس به وسيله ي «ابن جنيد اسکافي» (متوفاي سال 381 هـ. ق.) [13]  مطرح گرديد بر نمي تافتند. هر دو شخصيت فقه اماميّه را پالايش نمودند، انديشه هاي نويني پيش نهادند، مباحث اصول و فروع را از يکديگر تفکيک کردند و روش خودشان را بر اصول بنيادين فقه مبتني ساختند. ديگر فقيهان اماميّه روش ايشان را نپذيرفتند، چون امکان دارد فقيه در راستاي يافتن احکام دين، با تکيه تنها به منبع عقل، دچار خطا شود. ايشان آن [روش] را نوعي قياس (قياس فاسد)، مشابه همان که توسط اهل سنت پايه گذاري و اجرا شد مي دانستند.

امتداد غيبت امام دوازدهم، که مورد حمله ي عالمان زيديه و ديگران واقع شد، فقيهان اماميه را واداشت که براي دفاع از عقيده شان در ارتباط با وجود امام دوازدهم [(عليه السلام)]، استدلال عقلاني ارائه نمايند. اشخاصي که راويان صرف احاديث بودند متکلّم گرديدند. اين تغيير در نقش فقيهان را مي توان در آثار [شيخ] مفيد ملاحظه کرد. آثار وي نمايان گر دگرگوني نسبت به نوشته هاي اوليه ي اماميه نظير آثار کليني (مجموعه هاي حديثي) مي باشد، در حالي که کارهاي [شيخ] مفيد به طور عمده رساله هايي است که در دفاع از عقيده ي اماميه، به ويژه باورداشتِ غيبت امام دوازدهم [(عليه السلام)] نگاشته شده است. [شيخ] مفيد راوي حديث [محدّث] نيز بود. ولي چون به موضوع هاي کلامي اولويت داد وي را «متکلم شيعه» نام دادند.

به علاوه، با گذشت زمان موقعيت هاي نويني رخ نمود که بايد شريعت اجرا مي شد، و چون [دوره ي] ارتباط مستقيم با امام دوازدهم [(عليه السلام)] پايان پذيرفته بود بايد کسي يافت مي شد که به اين پرسش ها پاسخ دهد. از اين رو فقيهان اماميه از طريق پذيرش اجتهاد، فعاليت خويش را گسترش دادند تا به چنان سؤال هايي پاسخ گويند و خلأ ناشي از اختفاي امام دوازدهم را پُر سازند. احتمالاً [شيخ] مفيد، اولين فقيهي بود که اجتهاد را دنبال کرد، و سپس [شيخ] طوسي متوفاي سال 460 هـ. ق. [14]  به آن شکل خاصي بخشيد.

نمونه ي دوم: در طول آخرين ربع قرن چهارم هـ. ق. [15]  فقيهان اماميه، تا حد بسيار زيادي ـ نسبت به زمان معاصر آغاز غيبت دوم و انحلال سازمان زير زميني ـ حائز مرجعيّت و صدور فتوا گشتند.

اما از زمان [شيخ] مفيد تا کنون فقيهان، خويش را داراي ولايت براي دريافت سهم سادات از خمس براي توزيع در بين نيازمندان ذريّه ي پيامبر دانستند. چون در متون ديني هيچ تصريحي در مورد نيابت مستقيم امام دوازدهم نشده بود، فقيهان اماميه به تدريج اعتبار کافي براي اقدام به عنوان نماينده ي غير مستقيم امام را يافتند. ايشان موضع جديدشان را بر روايت هايي مبتني ساختند که نقش آن ها در زمان غيبت را تبيين مي کرد. احاديث اصلي مورد استفاده براي تأييد مرجعيّت فقيهان عبارتند از:

حديث اول: امام دوازدهم [(عليه السلام)] در پاسخ به«اسحاق پسر يعقوب»از طريق سفيردومش توقيعي صادر فرمود:

«فامّا الحوادثُ الواقعة فارجعوها إلي رُواة حديثنا فانّهم حجّتي عليکم و أنا حجّة الله...». [16] .

حديث دوم: [علامه ي] طبرسي اين حديث منسوب به امام يازدهم [(عليه السلام)] را ذکر مي کند:

«فامّا من کان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظا لدينه مخالفاً علي هواه مطيعاً لامر مولاه فللعوام ان يقلّدوه و ذلک لا يکون الا بعض فقهاء الشيعة لا کلّهم». [17] .

حديث سوم: طبرسي، در ارتباط با نقش فقيهان، حديث ديگري به نقل از امام دهم [(عليه السلام)] روايت مي کند:

«بعد از غيبت قائم شما، گروهي از علما مردم را به باور داشت امامتش فرا مي خوانند و با استدلال هاي الهي از دينش دفاع مي کنند تا بتوانند مؤمنين فرهيخته را از فريب شيطان و پيراوانش يا ناصبيان نجات بخشند. اگر هيچ يک از علما باقي نماند، آن گاه همه از (صراط) دين خدا گمراه مي شوند. به هر حال، همان گونه که ناخدا سکّان کشتي را نگاهبان است، علي (عليه السلام) نيز قلوب شيعيان ضعيف انديشه را، با صلابت پاسداري مي کند تا ايشان را از گمراهي حفظ نمايد. آن دسته از علما در نظر خداي تعالي بلند مرتبه ترين هستند».

بنابه احاديث فوق الذکر، واضح است که فقيهان پيش از آن که بتوانند شؤون مرتبط با امام را حائز شوند بايد واجد دو ويژگي باشند: «خُبرگي در فقه»; «عدالت».

سپس بدون لحاظ هيچ نقشي براي نسب ـ اين که عالمان از ذريّه ي امام حسين (عليه السلام) باشند يا خير ـ آنان را نوّاب [عام] مي نامند. سزاوار ذکر است که جانشينان چهارگانه [نواب اربعه ي] امام دوازدهم نيز از ذريّه ي [امام] علي (عليه السلام) نبودند. شايد اين حاکي از خواست امام باشد مبني بر اين که شيعيان را بر انگيزد تا در دوران غيبت کبري، ولايت فقيهان عالم و عادل را هرچند از غير صلب علي (عليه السلام) پذيرا گردند.

در اولين دوران غيبت کبري بيشتر فقيهان از ذريه ي [امام] علي (عليه السلام) نبودند. فقيهاني چون نعماني [18]  [شيخ] صدوق [19]  و [شيخ] مفيد [20]  نيز از آن جمله بودند.

اعتبار فقيهان دربين اماميه چنان استوار بنيانگذاري شدکه شمار قابل ملاحظه اي از فقيهان بعدي، هم چون محقق حلي [21]  قائل به اختيارات کامل براي نيابت امام غايب گرديدند. وي به عنوان فقيه به خويش حق داد که به سهم امام از خمس رسيدگي کند، درحالي که فقيهان پيشين همانند [شيخ] مفيد، تنها بخشي از خمس (سهم سادات) را صرف يتيمان، بينوايان و مسافران بي چيز [ابن السبيل] از ذريه ي پيامبر مي کردند. [محقق] حلي استدلال ميکند که اگر [پرداخت] نيمه ي اول خمس (سهم امام) واجب است پس بايد حتي در دوره ي غيبت امام هم توزيع گردد. زيرا آن چه را که خدا واجب گردانيده است را نميتوان به خاطر غيبت امام تعطيل کرد. وي در ادامه، قاطعانه اظهار ميکند همان کس که مسؤول توزيع سهم امام بر حسب نيازهاي ذريه ي پيامبر است (فقيهان عادل اماميه) بايد نيابت امام در امور فقهي را نيز بر عهده گيرد.

گسترش ولايت فقيهان اماميه به عنوان استمرار غيبت امام، عاملي مثبت و نقش آفرين در وحدت جامعه ي شيعه شد. بعد از وفات هر امام، گاهي شيعه به فرقه هاي گوناگوني تقسيم مي گرديد. به هنگام ارتحال امام يازدهم [22]  اين روند به اوج خود رسيد، در آن هنگام شيعيان به چهارده گروه تقسيم شدند. اما پس از غيبت امام دوازدهم، فقيهان در راستاي تلاش هاي خود جهت بنيان گذاري مرجعيّت ديني ـ سياسي متحد گشتند. نيروي وحدت بخش، اعتقاد به امامت امام غايب بود. در نتيجه، با گسترش نقش فقيهان مذهب شيعه از انقسام به دسته هاي افزون تر در امان ماند. از اين رو شيعيان به شمار افزايش يافتند. رحلت يک فقيه که به امامت امام غايب باور داشت منجر به دسته بندي بين پيروان آن فقيه نمي گرديد و شيعيان پذيراي مرجعيت فقيه ديگري مي شدند.از اين رو تمام چهارده گروهي که در بين پيروان [امام] عسکري پديد آمده بود، حدود سال 373 هـ. ق. [23]  همگي جز يک گروه (که از امامت امام دوازدهم که در دوران غيبت کبري به سر مي برد حمايت مي کرد) ناپديد گشتند. [24] .

تحولات اجتماعي شيعه

همان گونه که نشان داده شد، در طول دوران غيبت صغري (260 ـ 329 هـ. ق.) [25]  افزون بر دو نسل از شيعيان، تحت نظارت دقيق وکلا و آموزه هاي راويان شيعه (محدثان)، در اين راستا پرورش يافتند که نسل جديد دريابند زعامت ديني بر آمده از ارتباط غير مستقيم با امام غايب و از طريق چهار سفير صورت پذيرفته است. استدلال ها و دستورهاي ايشان درباره ي امام غايب به طور عمده مبتني بر روايت هاي منسوب به يازده امام پيشين (قبل از سال 260 هـ. ق.) [26]  است.

اگرچه شيعيان در زمان سفير اول به پانزده گروه تقسيم شدند و ديدگاه هاي متفاوتي نسبت به جانشين [امام] عسکري داشتند، اما تعليم و فعاليت هاي سفير دوم با موفقيّت روبه رو گشت. شيعيان تبليغات فشرده اي براي اثبات وجود امام دوازدهم و عدم تعيين تاريخ ظهورنمودند. آنان معتقد شدند قيام و ظهور امام (عليه السلام) در اختيار خداست و آن هايي که مي کوشند اوقاتي معيّن براي ظهور امام ثابت کنند دروغگويند. به اين ترتيب تعاليم و نظريه ي سفير دوم بر شيعيان حاکم گشت و ديگر گروه ها از بين رفتند.

در طول دوران سفيران سوم و چهارم، نسلي جديدي از شيعيان وجود داشتند که نسبت به جانشينان وي مطيع بودند و گفتارهاي ايشان را به عنوان گفته هاي امام دوازدهم پذيرا شدند. همه ي ايشان اظهارات (توقيعات) خطاب به چهار سفير را منسوب به امام دوازدهم مي دانستند. اين توقيعات همه با يک دستخط و يک شيوه نگاشته مي شد. طبق يکي از اين توقيعات به سفير چهارم، شيعيان معتقد هستند دوران غيبت صغري به سر آمده و غيبت کبري آغاز گرديده است.

مدرکي وجود دارد حاکي از اين که وقتي آخرين توقيع امام دوازدهم پايان ارتباط مستقيم با سفير چهارم را به اطلاع عموم شيعيان رساند، وکلا فعاليت هاي پنهاني شان را متوقف ساختند و به ويژه از جمع آوري خمس نهي کردند. به ديگر سخن سازمان شيعه که در زمان [امام] صادق (عليه السلام) پي ريزي شده بود [يعني نوّاب خاص] توسط آن اعلاميه نسخ گشت. از آن زمان به بعد هر شخص مدعي سفارت از جانب امام، کافر و کذّاب به حساب مي آمد.

در ابتدا عموم مردم و عوام شيعيان با پديده ي غيبت دوازدهمين امام خود دچار سرگرداني و حيرت شدند. امّا راويان شيعه نظير نعماني، غيبت کبراي امام دوازدهم را پذيرفتند و خود را با روايت هاييکه به سالهاي پيش از 260 هـ. ق. [27]  بازميگشت و آن روي داد را پيش بيني ميکرد، قانع ساختند. برخي از عوام با آن راويان مخالفت ورزيدند. آنها استدلال ميکردند اگر امام در سال 256 هـ. ق. [28]  ولادت يافته است در پايان غيبت صغري 73 سال دارد و اين سن با طول عمر يک انسان طبيعي مطابقت دارد. آن گاه ايشان استنتاج مي کردند که چون مرگ، غايت طبيعي زندگي شخصي است که تا اين سن زيسته است بنابراين امام احتمالاً رحلت کرده است.

نعماني، آشفتگي حاکم بر توده ي شيعه را چنين توصيف مي کند:

«اکثر شيعه از جانشين [امام] حسن [عسکري] مي پرسيدند: «وي کجاست؟ چگونه ممکن است چنين امري اتفاق افتد؟ تا چه مدت وي غايب خواهد ماند؟ با توجه به اين که وي هم اينک حدود 73 سال دارد، چه مدت ديگر خواهد زيست؟» برخي از ايشان بر اين باور بودند که وي از دنيا رفته است. گروه هاي ديگري ولادتش يا حتي وجودش را انکار مي کردند. و نيز به استهزاي معتقدين به [وجود] امام مي پرداختند. بعضي صرفاً پذيرش امتداد دوره ي غيبت امام را دشوار مي يافتند و نمي توانستند تصور کنند اين در قدرت خداست که عمر ولي اش را طولاني گرداند تا زمينه ي ظهور وي را در آينده فراهم سازد».

طبق نظر نعماني عمده ي اين گروه ها از اعتقادشان به امام غايب دست کشيدند. کساني که باور استوارشان به امامت را حفظ کردند اقليتي از جمع راويان، نظير «ابن قبه» و نيز خود «نعماني» بودند که عقيده شان را بر روايت هاي امامان مبتني ساخته بودند.

برخي از عالمان در حيرت افزاييِ توده ي شيعه نسبت به غيبت کبراي امام دوازدهم سهيم بودند.

چند نظر که حدود بيست سال بعد از آغاز دوره ي غيبت کبري (حدود سال 352 هـ. ق.) [29]  مطرح شد حاکي از اين است که سردرگمي و يأس نسبت به رجعت امام دوازدهم شيعيان، وجهه ي غالب مجامع شيعي گرديد. به علاوه هجوم گسترده به [باور] غيبت امام دوازدهم توسط افرادي از معتزله مانند: «ابوالقاسم بلخي» و زيدي هايي مانند: «ابو زيد علوي» و «صاحب بن عبّاد» بر اين پريشاني در ميان جمهور شيعه از نيشابور تا بغداد دامن زد. به گونه اي که عده اي از شيعيان عقيده شان را ترک کردند.

شبهه درباره ي ادامه ي غيبت، همراه با حمله هاي گروه هاي مخالفِ اين باور، راويان شيعه را بر آن داشت که از طريق تدوين آثاري مسأله ي غيبت را اثبات کنند. در ابتدا ايشان مطالبشان را از احاديث منسوب به پيامبر و ائمه گردآوري کردند. نمونه ي چنين آثاري کتاب «الغيبة» از نعماني و «کمال الدين» از صدوق است.

صدوق توضيح مي دهد که وي اثرش را هنگامي که در نيشابور مي زيست تدوين کرد. زيرا غيبت امام، مايه ي سراسيمگي در ميان بسياري از شيعياني شده بود که به ديدار امامشان خو گرفته و گمراه شده بودند. اين موقعيت وي را به تدوين اثري بيان گر احاديث موثق منسوب به پيامبر و امامان، پيرامون اين موضوع برانگيخت. بنا به گفته ي صدوق، اين روايت ها پيشتر در کتاب «اصول اربعمأة» ـ که پيش از سال 260 هـ. ق. [30]  توسط شيعيان [امام] صادق (عليه السلام) و ديگر ائمه تدوين شده بود ـ گرد آمده بود. وي هم چنين فصلي را به اشخاصي که بيش از صد سال زيسته اند اختصاص مي دهد تا عمر طولاني امام دوازدهم در دوران غيبتش را، توجيه نمايد.

از پايان قرن چهارم هـ. ق. [31]  ديگر استدلال مبتني بر احاديث به کار گرفته شده توسط: کليني، مسعودي، نُعماني، صدوق و بزّاز کافي نبود. از اين رو عالمان شيعه مجدداً استدلال هاي کلامي (علم کلام) را رايج کردند و به صورتي گسترده تر براي اثبات غيبت امام بهره گرفتند. شايد [شيخ] مفيد [32]  در اين دوره، پيشتاز بود. وي در اثرش به نام «الفصول العشرة في الغيبة» مي کوشد وجود امام غايب را، مبتني بر دو اصل: «ضرورت وجود امام در هر دوره از زمان» و «عصمت امام» اثبات نمايد. روش برخورد [شيخ] مفيد با اين موضوع، معيار عالمان شيعه ي بعد، نظير شاگردش کراجکي، [33]  [سيد] مرتضي و [شيخ] طوسي گرديد. در کتاب«الغيبة»آخرين کتاب ازاين رشته آثار،هر دو نوع استدلال روايي وکلامي،در توجيه غيبت کبراي امام دوازدهم ارائه ميگردد.

DGHFDG بازدید : 118 جمعه 16 مهر 1389 نظرات (0)

يکي از پيشامدهاي بسيار مهم زندگي حضرت مهدي‏عليه السلام واقع شدن غيبت مي‏باشد که در دو مرحله انجام گرفته است. اولي بنام غيبت صغري معروف است که از سال 260هجري يعني از زمان شهادت امام عسکري‏عليه السلام آغاز شد و تا سال 329هجري ادامه داشت و از اين سال به بعد دوره غيبت کبري آغاز مي‏شود که تاکنون نيز ادامه دارد. در رهنمودهاي اميرالمؤمنين‏عليه السلام به اين موضوع و وقايعي که در اين دوره پيش خواهد آمد نيز اشاره شده است. در ضمن روايتي که آن را حضرت عبد العظيم حسني؛ با سلسله سند از علي بن ابيطالب‏عليه السلام نقل مي‏کند چنين وارد شده است: -...عن اميرالمؤمنين‏عليه السلام قال: للقائم منّا غيبة امدها طويل کانّي بالشيعة يجولون جولان النّعم في غيبته يطلبون المرعي فلا يجدونه، ألا فمن ثبت منهم علي دينه و لم يقْسُ قلْبُهُ لطول امد غيبة امامه فهو معي في درجتي يوم القيامة. [1]  اميرالمؤمنين‏عليه السلام فرمود: براي قائم ما غيبتي هست که مدت آن طولاني خواهد شد. شيعيان را در اين زمان مي‏بينم که همانند گلّه بي صاحبي که در دشت پراکنده شده باشند به دنبال چرا گاه و مرتع مي‏گردند ولي آن را پيدا نمي‏کنند]به جستجوي آن حضرت مي‏پردازند ولي او را نمي‏يابند.[آگاه باشيد! در اين دوره هر کسي از آنها)شيعيان(در دين و عقيده خود استوار و ثابت قدم بماند و قلبش به جهت طولاني شدن غيبت امامش قساوت پيدا نکند، او روز قيامت در نزد من و در جايگاهي که من هستم خواهد بود. -... عن الاصبغ بن نباته عن اميرالمؤمنين‏عليه السلام انّه ذکر القائم‏عليه السلام فقال: أما ليَغيبَنَّ حتّي يقولَ الجاهلُ: ما للّه في آلِ محمّدٍ حاجةٌ. [2]  از اصبغ بن نباته نقل شده است که اميرالمؤمنين‏عليه السلام روزي حضرت قائم‏عليه السلام را ياد کردند و فرمودند: آگاه باشيد! او غيبتي (طولاني) خواهد داشت به گونه‏اي که نادانان (به مصالح الهي) بگويند: خداوند را در آل محمدصلي الله عليه و آله برنامه‏اي نيست. (يعني افراد نادان به جهت طولاني شدن دوره غيبت از ظهور آن حضرت مأيوس و نااميد خواهند شد).

DGHFDG بازدید : 146 جمعه 16 مهر 1389 نظرات (0)

پيامبر گرامي اسلام (ص) و ائمه اطهار (ع) مسأله غيبت امام دوازدهم را همواره به مردم گوشزد مي‏فرمودند. خبر غيبت امام زمان (عج) قبل از تولد ايشان آن قدر بازگو شده بود هرکس که به وجود آن حضرت معتقد بود، به غيبت طولاني آن حضرت نيز عقيده‏مند مي‏شد. پيامبر گرامي (ص) اسلام فرمود:

قائم از فرزندان من به موجب عهدي که از من به وي مي‏رسد پنهان مي‏شود، آن‏چنان‏که بيشتر مردم مي‏گويند خدا به آل محمد احتياجي ندارد و برخي در ولادتش ترديد مي‏کنند؛ پس هرکس زمانش را درک کند، بايد به دين خود عمل نمايد و نبايد با دو دلي شيطان را بر خود راه دهد، مبادا که او را از ملت و دين من خارج سازد. [1] .

حضرت علي (ع) نيز فرمود:

قائم ما غيبتي دارد که مدت آن طولاني خواهد بود. آگاه باشيد! هرکس بر دينش ثابت بماند و با طولاني شدن غيبت آن حضرت دلش قساوت پيدا نکند روز رستاخيز، در رتبه من و با من خواهد بود. [2] .

سپس فرمود:

قائم ما، چون قيام کند، بيعت هيچ کس به گردن او نيست و به همين جهت، ولادتش مخفي و خودش غايب مي‏شود. [3] .

از آن‏جا که وجود امام (ع) و جانشين پيامبر (ص) از جهات فراوان از جمله رفع اختلاف، تفسير قوانين الهي، هدايت معنوي و باطني و... ضروري است، خداوند مهربان پس از پيامبر اسلام، اميرالمؤمنين و پس از وي يازده فرزندش را يکي پس از ديگري به عنوان امام تعيين فرمود تا مردم از فوايد وجود آنها برخوردار شوند، اما اين سؤال مطرح مي‏شود که چرا از همان ابتدا امام زمان (عج) از نظرها غايب شدند؟

اساساً با اعتقاد به حکمت خداوند، بديهي است که اين غيبت مصلحت‏هاي متعددي دارد، هرچند انسان نتواند به آنها پي ببرد. از برخي روايات استفاده مي‏شود که علت اصلي و اساسي غيبت، پس از ظهور آن بزرگوار آشکار مي‏گردد.

عبدالله فضل هاشمي گويد:

از امام صادق (ع) شنيدم که فرمود: ناگزير براي صاحب‏الأمر غيبتي خواهد بود که اهل باطل در آن به شک خواهند افتاد. عرض کردم: چرا؟ فرمود: به جهتي که اجازه نداريم بازگوييم. عرض کردم: حکمتش چيست؟ فرمود: همان حکمتي که در غيبت‏هاي حجت‏هاي گذشته وجود داشت و آشکار نمي‏گردد، مگر بعد از ظهور او، چنان‏که حکمت کارهاي حضرت خضر (اشاره به سوراخ کردن کشتي، کشتن جوان و تعمير ديوار در داستان خضر و موسي) شناخته نشد، مگر هنگامي که موسي و خضر مي‏خواستند از هم جدا شوند. اي‏پسر فضل، موضوع غيبت، امر الهي و سرّي از اسرار خداست و چون خدا را حکيم مي‏دانيم، تصديق مي‏کنيم که تمام کارهايش به دانايي و حکمت انجام مي‏گيرد، گرچه تفصيل آنها براي ما معلوم نگردد. [4] .

البته فوايدي را مي‏توان براي غيبت آن حضرت برشمرد که در برخي اخبار نيز به آن اشاره شده است که عبارتند از:

 

>آزمايش مردم

>محفوظ ماندن آن حضرت از کشته شدن

>نبودن بيعت هيچ کس بر او

DGHFDG بازدید : 166 جمعه 16 مهر 1389 نظرات (0)

پيامبر عزيز اسلام (ص) فرمود:

طوبي‏ لِمَن لَقِيهُ، و طوبي‏ لِمَن أحَبَّهُ، و طوبي‏ لِمَن قالَ بِهِ؛ [1] .

خوشا به حال کسي که مهدي (عج) را ديدار کند، خوشا به حال کسي که او را دوست داشته باشد و خوشا به حال کسي که قائل به امامت وي باشد.

هم‏چنين فرمودند:

اَلمَهديُّ طاووسُ أهلِ الجَنَّةِ؛ [2]  مهدي (عج) طاووس بهشتيان است.

و نيز فرمودند:

يَخرُجُ أناسٌ مِنَ الْمَشرِقِ فَيُوَطَّؤُونَ لِلْمَهْدِيِّ سُلطانَهُ؛ [3] .

مردمي از مشرق زمين قيام مي‏کنند و زمينه حکومت مهدي (عج) را فراهم ‏مي‏

DGHFDG بازدید : 147 جمعه 16 مهر 1389 نظرات (0)

در زمينه غيبت امام عصر عليه السلام مطالب فراواني در روايات حضرت رضا عليه السلام به چشم مي‏خورد، از جمله آن حضرت مي‏فرمايند :

«وَهُوَ صاحبُ الغَيبَةِ قَبْلَ خروجِهِ». [1] .

او (امام عصر عليه السلام) قبل از ظهور، غيبتي خواهد داشت.

دوران غيبت داراي دو مرحله است :

غيبت صغري : که از زمان شهادت امام عسکري عليه السلام آغاز شد و تا زمان وفات علي بن محمّد سمري آخرين نايب خاص آن حضرت در سال 329 هجري ادامه يافت و حدود هفتاد سال طول کشيد.

امّا غيبت کبري : پس از غيبت صغري شروع شده و برطبق فرمايش علي بن موسي الرضا عليه السلام تا زماني که خداي - تبارک و تعالي - مصلحت بداند ادامه خواهد داشت :

«يُغَيِّبُهُ اللَّهُ في سِتْرِهِ ما شاء». [2] .

امّا غيبت امام مهدي عليه السلام چه حکمت و فلسفه‏اي دارد؟ چرا آن حضرت مانند ديگر امامان در ميان مردم آشکارا زندگي نکرد؟

در پاسخ به اين پرسش مي‏گوييم : اگر از نظر رخدادها و حوادث طبيعي و عادي به اين حادثه نظر نماييم و به دنبال توجيه و چرايي اين امر حرکت کنيم، به اين نتيجه مي‏رسيم که با فشارهاي روزافزون «عباسيان» بر بني‏فاطمه و امامان معصوم عليهم السلام، غيبت و اختفاي امام مهدي عليه السلام امري سنجيده و حساب شده، و بازتابي از آن سياست رو به فزوني دشمني با امامان عليهم السلام است.

به عبارت روشن‏تر، امامان عليهم السلام در برابر اين سياست عباسيان از تاکتيک اختفا و غيبت ياري گرفته بودند، تا وجود مقدس امام مهدي عليه السلام از گزند حوادث زمان مصون و محفوظ بماند و در فرصت مناسب به ميان مردم آيد و مردم از وجود مقدس آن حضرت بهره‏مند گردند.

 

فشارهاي سياسي که از زمان امام جواد عليه السلام بر امامان معصوم وارد مي‏شد، مرتباً افزايش مي‏يافت، اين فشارهاي رو به افزايش موجب شد که فعاليتهاي امام يازدهم عليه السلام به حداقل برسد تا جايي که زمينه مساعد براي رهبريهاي امام مهدي عليه السلام فراهم نگرديد. در اين هنگام خواست ومشيت خداوند به غيبت امام زمان‏عليه السلام تعلق گرفت.

دکتر «جاسم حسين» در اين‏باره مي‏نويسد : «مقامات حکومت عباسي خواستار ايجاد محدوديت در فعاليتهاي ائمه عليهم السلام بودند، از اين‏رو آنان را به دربار خود مي‏بردند و تحت نظر مي‏گرفتند تا آنکه ديگر نتوانند فعاليتهاي خود را در ميان پيروان خويش انجام دهند.

محدوديتهايي که از زمان حضرت رضا عليه السلام بر ائمه عليهم السلام تحميل شد، تا زمان امام يازدهم، حضرت عسکري عليه السلام ادامه يافت در نتيجه ائمه عليهم السلام نيز سياستي اتخاذ کردند تا آخرين وصي خود را از شرايط مشابه مصون دارند.

امامان به اين نتيجه رسيدند که پسر امام يازدهم عليه السلام از چشمان «عباسيان» پنهان شود تا بتواند فعاليتهاي خود را ناشناخته به انجام رساند، تا اينجا احاديثي که وجود امام را پيش‏بيني مي‏کند که از نظرها پنهان باشد و سياستهاي خود را در خفا، در ميان پيروان خويش به مورد اجرا خواهد گذاشت را ترويج و نقل مي‏کردند. اين امام دوازدهمين امام است. چنين اقداماتي از پيش صورت مي‏گرفت، تا «اماميه» را به قبول سفيران به عنوان واسطه‏هاي ائمه عليهم السلام آماده سازد». [3] .

همين تفسير و فلسفه غيبت که از زبان «جاسم حسين» بيان شد، در روايات اسلامي نيز به گونه‏اي ديگر بيان شده است و امامان معصوم بر آن تأکيد کرده‏اند که به برخي از آنها در ذيل اشاره مي‏گردد :

اول : نداشتن بيعت ستمگران

در برخي از روايات آمده است : علت و حکمت غيبت امام مهدي عليه السلام اين است که آن حضرت با وجود غيبت از يوغ بيعت با طاغوت‏هاي زمان آزاد مي‏شود و تعهد و بيعت با هيچ حاکمي را برعهده ندارد. از جمله در روايتي از علّت غيبت امام عصر عليه السلام سؤال شد، حضرت رضا عليه السلام فرمودند :

«... لِئلّا يَکونَ في عُنُقِهِ لأحَدٍ بَيعةٌ إذا قامَ بالسَّيْف». [4] .

زيرا وقتي حضرت مهدي عليه السلام با شمشير قيام فرمايد، بيعت هيچ‏کس بر گردن او نباشد.

دوم : امتحان و غربال انسان‏هاي صالح

در روايات بسياري، حکمت غيبت حضرت ولي عصر عليه السلام، غربال شدن انسان‏هاي صالح و آزمايش مردم مطرح گرديده است.

در روايتي، صفوان بن يحيي از حضرت رضا عليه السلام نقل مي‏کند که :

«واللَّه لا يَکونُ ما تَمُدُّونَ إلَيهِ أعْيُنُکُمْ حَتّي تُمَحَّصوا وتُمَيَّزوا وحَتّي لايَبقي مِنْکُم إلّا الأنْدَرُ فالأنْدَرُ». [5] .

به خدا قسم آنچه شما منتظر و چشم به راه آن هستيد واقع نخواهد شد تا پاکسازي و جداسازي شويد و نماند از شما مگر هرچه کمتر و کمتر.

حضرت رضا در ادامه روايت به اين آيه استشهاد مي‏فرمايند :

« أحَسِبَ النَّاسُ أن يُتْرَکُوا أن يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لاَ يُفْتَنُونَ » [6] .

سوم : سرّي از اسرار الاهي

غيبت امام عصر عليه السلام از اسرار الاهي بوده که حکمت آن بر بندگان مخفي و پوشيده است. و تنها بعد از آن که ظهور حضرت فرا رسد، روشن خواهد شد.

امام صادق عليه السلام مي‏فرمايد :

«حکمت غيبت مهدي عليه السلام همان حکمتي است که در غيبت پيامبران و حجج الاهي پيشين وجود داشته است. اين غيبت امري از امور الاهي و سرّي از اسرار خدائي و رازي از رازهاي ربّاني است. ما وقتي مي‏دانيم که خداي عزوجل حکيم است تصديق مي‏کنيم که همه کارهاي او از روي حکمت است، اگرچه آن حکمت و مصلحت را خود تشخيص ندهيم و به راز آن پي نبريم. [7] .

چهارم : حفظ جان امام مهدي عليه السلام

خداوند به وسيله غيبت امام دوازدهم عليه السلام جانش را از شرّ دشمنان حفظ نموده است، اگر مسأله غيبت امام مهدي عليه السلام مطرح نبود، «معتمد» عباسي که به خون آن حضرت تشنه بود، مانند پدران بزرگوار آن حضرت، امام مهدي عليه السلام را نيز شهيد مي‏کرد و زمين از حجت خداوند خالي مي‏شد.

پنجم : ستم پيشه بودن انسان‏ها

علي عليه السلام در مسجد کوفه مي‏فرمود : «زمين از حجت الاهي خالي نمي‏ماند، ولي خداوند به دليل ستم پيشه بودن و زياده‏روي انسان‏ها، آنان را از وجود «حجت» خود محروم مي‏سازد. [8] .

ششم : آمادگي جهاني

قطعاً براي ظهور حضرت مهدي عليه السلام به عنوان «خاتم الاوصياء» و منجي جهان بشريت و کسي که در کره زمين دين اسلام را بر تمامي دين‏ها پيروز بگرداند، زمينه و آمادگي جهاني لازم است. از اين‏رو، جهان بايد زمينه اين پذيرش را داشته باشد تا اين هدف محقق شود. بنابراين، مي‏توان فقدان آمادگي جهان را يکي از فلسفه‏ها و حکمت‏هاي غيبت امام مهدي عليه السلام برشمرد.

DGHFDG بازدید : 133 جمعه 16 مهر 1389 نظرات (0)

آغاز غيبتها، غيبت ادريس پيامبر است تا کار شيعيانش به جائي رسيد که قوت آنان به دشواري افتاد و ستمگران جمعي را کشتند و ديگران را فقير و هراسان کردند در اين هنگام ادريس ظهور نمود و به شيعيانش مژده فرح داد که قائمي از فرزندانش قيام کند و انتقام کشد و آن نوح عليه السلام بود سپس خدا ادريس را بالا برد و هميشه شيعه وي پشت اندر پشت قرنها در انتظار قيام نوح بسر مي بردند... تا پيامبري نوح آشکارا گرديد. [1] .

DGHFDG بازدید : 114 جمعه 16 مهر 1389 نظرات (0)

شهيدسيدمحمد صدر [1]  در کتاب نفيس خود «تاريخ الغيبة الکبري»، دو تفسير براي «غيبت» (تحت عنوان دو طرح براي غيبت) مطرح کرده است. البته در هر دو تفسير، حضور امام در صحنه را همراه با انجام تکاليف و مسؤوليت‏هاي ويژه امامت، امري مسلم دانسته است.

در تفسير اول تحت عنوان «اطروحة خفاء الشخص»، حضور امام در ميان مردم، به صورت نامرئي و براساس اعجاز الهي است، و همان طور که خداوند، امام را طول عمر مي‏دهد؛ او را با اين اعجاز از گزند دشمنان مصون مي‏دارد. ايشان براي اين تفسير از «غيبت»، شواهدي چند ارائه نموده است:

1. در روايت صدوق از ريّان فرزند صلت، از امام رضا (ع) چنين آمده است: «لا يري جسمه و لايسمّي باسمه؛ [2]  جسم او ديده نمي‏شود و نام او برده نمي‏شود».

2. هم‏چنين صدوق از امام صادق (ع) نقل مي‏کند: «يغيب عنکم شخصه و لا يحلّ لکم تسميته؛ شخص او از شما غايب مي‏گردد و نام بردن او براي شما جايز نيست».

3. در روايت ديگرِ صدوق از امام صادق (ع)، آمده است: «يفقد الناس امامهم فيشهد الموسم فيراهم و لايرونه؛ مردم امام خود را گم مي‏کنند و از دست مي‏دهند و او در موسم حج، حاضر مي‏گردد و آنان را مي‏بيند اما مردم او را نمي‏بينند».

شهيد صدر از اين تعبيرات، به دست مي‏آورد که او براي نجات از ظالمان و ستم‏گران مورد عنايت خاصه الهي است و هر گاه مصلحت باشد، خداوند موانع رؤيت را برمي‏دارد تا او نياز کسي را برآورده سازد.

تمام اخبار رؤيت امام مهدي (ع) در دوران غيبت، بر همين معنا دلالت دارد و مورد تفسير قرار مي‏گيرد. شاهد اين تفسير، ظاهر شدن امام براي عموي خود (جعفر کذاب) و ناپديد شدن او در همان ديدار مي‏باشد. به گونه‏اي که امکان تعقيب و دسترسي به امام وجود نداشت.

بنابراين دلايل کلامي، نيز اين تفسير را تأييد مي‏کند؛ زيرا قاعده لطف، همان طور که مستلزم طول عمر به گونه‏هاي اعجازي است، مستلزم حفظ اعجازگونه امام از گزند حوادث ناگوار است. ظاهر دلايل نقلي نيز با چنين تفسيري همراه مي‏باشد.

شهيدسيدمحمد صدر، اين تفسير را صريحاً رد نمي‏کند؛ ولي با توضيح تفسير دوم و بيان امکان آن، تفسير اول را غيرضروري قلمداد مي‏کند.

DGHFDG بازدید : 179 جمعه 16 مهر 1389 نظرات (0)

غيبت ابراهيم خليل الرحمن صلوات الله عليه مانند غيبت قائم (ع) ما است بلکه عجيب تر است از آن زيرا خداي عز و جل اثر حضرت ابراهيم را از همان وقتيکه در شکم مادر بود پنهان داشت تا خداي عز و جل بقدرت خود او را از شکم به پشت جابجا کرد سپس امر ولادتش را پنهان داشت تا وقتي مدت غيبت بسر آمد. امام صادق عليه السلام، فرمود پدر حضرت ابراهيم (ع) منجم نمرود بن کنعان بود، نمرود بي نظر او کاري نميکرد، شبي از شبها در ستاره ها نظر کرد و صبح گفت امشب وضع شگفت انگيزي ديدم، نمرود گفت چه بود، گفت نوزادي را در همين کشور خود ديدم که هلاکت ما همه بدست او است و بهمين نزديکي مادرش باو آبستن مي شود، نمرود از اين خبر تعجب کرد، گفت زن ها بدو آبستن شده اند؟ گفت نه، در علم خود يافته بود که آن مولود را باتش مي سوزانند ولي درک نکرده بود که خداي تعالي او را نجات ميدهد فرمود نمرود زنان را از مردان

DGHFDG بازدید : 138 جمعه 16 مهر 1389 نظرات (0)

غيبت حضرت ابراهيم خليل مانند غيبت قائم اسلام (ع). خداي عز و جل اثر حمل حضرت ابراهيم را در شکم ما در پنهان داشت و تولدش نيز به سبب اوضاع اختناق آور فرعوني پنهان بود. ابراهيم از هنگام تولد هميشه در پنهاني و غيبت بود تا وقتي که مدت غيبت به سر آمد و ظهور کرد... سپس دوباره غايب شد و تنها به گردش در شهرها پرداخت. [1] .

DGHFDG بازدید : 145 جمعه 16 مهر 1389 نظرات (0)

شيخ صدوق گويد: غيبت ابراهيم خليل (ع) مشابه غيبت قائم ما صلوات الله عليه و بلکه شگفت‏انگيزتر از آن است. زيرا خداوند عزوجل، اثر ابراهيم (ع) را حتي همان هنگام که در شکم مادرش بود از ديدگان مستور داشت به طوري که جاي ابراهيم را از شکم مادرش به پشتش تغيير داد و امر ولادتش را نهان کرد تا آنکه زمانش فرا رسيد.

شيخ صدوق به سند خود از امام صادق (ع) روايت کرده است که فرمود:

«پدر ابراهيم، منجم نمرود بن کنعان بود. روزي به نمرود گفت: در مملکت ما کودکي به دنيا خواهد آمد که نابودي ما همه به دست اوست. نمرود،در پي اين پيش‏بيني،زنان را از مردان جدا کرد. در همين ايام پدر ابراهيم با همسرش درآميخت و زن باردار شد. نمرود قابله‏ها را مامور کرد که زنان را بازرسي کنند و اگر زني را باردار ديدند او را بياگاهند. قابله‏ها مادر ابراهيم (ع) را نيز وارسي کردد و خداوند جنيني را که در رحم بود به پشت وي انتقال داد، از اين رو قابله‏ها گفتند: او باردار نيست. چون مادر ابراهيم بزاد، پدرش خواست کودک را نزد نمرود ببرد، اما همسرش مانع شد و به وي گفت: اگر اين کودک را نزد نمرود ببري او را خواهد کشت. بگذار او را به غاري ببرم و در همانجا رهايش کنم تا عمرش به سر آيد. پس کودک را به غار برد و در آنجا به وي شير داد سپس کودک را در غار رها کرد و در غار را با صخره‏اي بست و خود بازگشت. خداوند از طريق انگشت ابهام ابراهيم به وي خوراک مي‏داد.بدين گونه که ابراهيم آن انگشت را مي‏مکيد. ابراهيم در يک روز به اندازه‏ي يک هفته، و در يک هفته به اندازه‏ي يک ماه، و در يک ماه به اندازه‏ي سالي رشد يافت. پس از مدتي مادر ابراهيم از شوهرش اجازه خواست تا به ديدار فرزندش برود. وقتي به غار وارد شد به ناگاه ابراهيم را ديد که چشمانش همچون چراغ مي‏درخشيد. او را در آغوش گرفت و به او شير داد و بازگشت. پدر ابراهيم از وضع کودک پرسش کرد، زن پاسخ داد که ابراهيم را زنده به گور کرده است و پي در پي عذر و بهانه مي‏آورد تا آنکه در طلب حاجتي از خانه بيرون شد و به سوي غار رفت و ابراهيم را در آغوش گرفت و شيرش داد و بازگشت. هنگامي که مادر قصد بازگشت داشت ابراهيم دامن او را گرفت و به وي گفت: مرا با خود ببر. مادر جواب داد: بايد از پدرت اجازه گيرم. ابراهيم همچنان در غار ماند و

خود را از ديدگان پنهان مي‏کرد، تا آنکه به امر خدا وظيفه يافت از غار خارج شود. سپس غيبت دوم برايش رخ داد و اين هنگامي بود که طاغوت عصر او وي را از مصر بيرون راند و ابراهيم گفت: من از شما و آنچه غير از خدا مي‏پرستيد، کناره مي‏گيرم

صدوق در ادامه اين روايت گويد ابراهيم غيبتي ديگر داشت که طي آن به تنهايي به سرزمينهاي ديگر سفر کرد تا عبرت آموزد. آنگاه وي حديث ديگري که متضمن همين نکته است، نقل کرده است.

DGHFDG بازدید : 101 جمعه 16 مهر 1389 نظرات (0)

و نيز از آن حضرت‏صلي الله عليه وآله است که فرمود: مهدي از فرزندان من است، براي او غيبت و حيرتي است که در آن امت‏ها گمراه مي‏شوند، ذخيره پيغمبران را مي‏آورد، آن‏گاه زمين را پر از عدل و قسط مي‏کند چنان‏که از ستم و ظلم پر گشته است. [2] .

و از آن حضرت‏صلي الله عليه وآله است که فرمود: خوشا به حال کسي که درک کند قائم اهل بيت مرا در حالي که هنگام غيبت و پيش از قيامش به او اقتدا کند و دوستانش را دوست بدارد و از دشمنانش بيزاري جويد، که او از همراهان و دوستان و گرامي‏ترين امّتم در روز قيامت خواهد بود.

DGHFDG بازدید : 119 جمعه 16 مهر 1389 نظرات (0)

برجسته‏ترين همانندي ميان يوسف زهراعليه السلام و يوسف يعقوب‏عليه السلام، همانندي در غيبت است. امام باقرعليه السلام به محمدبن مسلم مي‏فرمايد:

يا محمّد بن مسلم ان في القائم من اهل بيت محمّدعليهم السلام شبه من خمسة من الرسل يونس بن متي و يوسف بن يعقوب و موسي و عيسي و محمّد صلوات اللَّه عليهم... وامّا شبهه من يوسف بن يعقوب‏عليه السلام فالغيبة من خاصته و عامته و اختفائه من اخوته.... [1] .

اي محمّد بن مسلم! قائم آل محمّد (عج) با پنج تن از پيامبران شباهت دارد: يونس بن متي و يوسف بن يعقوب و موسي و عيسي و محمّد صلوات اللَّه عليهم... و امّا شباهت او به يوسف در غيبت اوست از اقوام دور و نزديک و از برادران خود....

نخستين سؤال درباره‏ي اين شباهت، آن است که ميان غيبت امام عصر (عج) و غيبت يوسف‏عليه السلام تفاوت فراواني وجود دارد؛ زيرا غيبت يوسف‏عليه السلام، غيبتي است نسبي؛ يعني هرچند او از کنعان، برادران و پدر و مادر خود غايب بود، ولي از ديدگان مصريان غايب نبود. او با مصريان، گفت و گو و رفت و آمد داشت، در حالي که غيبت حضرت مهدي (عج) غيبتي است مطلق و آن حضرت از ديدگان همگان غايب‏اند. از اين رو، قياس آن دو با يکديگر قياس مع الفارق است. پاسخ به اين نکته، در شباهت دوم خواهد آمد.

DGHFDG بازدید : 122 جمعه 16 مهر 1389 نظرات (0)

اما سنتي که از حضرت مسيح (ع) در حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه است اختلاف خلق در او است همان طوري که درباره مسيح اختلاف واقع شد برخي گفتند عيسي را بدار زدند و کشتند بعضي ديگر گفتند نه چنين است بلکه شبيه او را بدار زدند. [1]  همچنين درباره حضرت مهدي (ع) عده اي منکر و کافر شدند و گروهي مومن و ثابت ماندند برخي گفتند اگر مهدي (ع)

بود تا کنون پوسيده شده و از بين رفته بود و جمعي گفتند در جنب قدرت حق، پايدار ماندنش شگفي نيست.

DGHFDG بازدید : 114 جمعه 16 مهر 1389 نظرات (0)

اما سنتي که از يوسف پيغمبر در مهدي عليه السلام است ناشناس ماندنش براي مردم است خلق او را مي ديدند ولي نمي شناختند برادرانش مدتي با او آميزش داشتند ولي او را نمي شناختند بر بساطش قدم مي گذاشتند و او نيز بر آنها وارد مي شد

اما کسي او را نمي شناخت.

DGHFDG بازدید : 125 جمعه 16 مهر 1389 نظرات (0)

در کيفيت آن چنين ذکر شده که به سلطان وقت خبر دادند که پسري متولد مي شود و بساط سلطنت ترا بهم مي زند. دستور داد در آن ايامي که منجمين خبر داده بودند نطفه

بچه منعقدمي شود، هيچ مردي نزديک همسرش نشود. اما در آن شب به او خبر دادند بالاخره نطفه آن پسر منعقد گرديده است. لذا در صدد بر آمد هر بچه اي که پسر متولد شود او را بکشد لذا جاسوسهائي معين کرد که اگر زني پسر زائيد، او را بکشند و قابله ها هم ماموريت يافتند گزارش بدهند.

DGHFDG بازدید : 120 جمعه 16 مهر 1389 نظرات (0)

اما نسبت به سنت جناب موسي غائب شدنش از ميان قومش مي باشد که چندين مرتبه واقع گرديد. يک بار از ميان قومش بيست و هشت سال غائب شد به

قسمي که بني اسرائيل اصلا از حال او خبر نداشتند و جرات نداشتند اسمش را ببرند، در گوشه و کنار، گاهي در بيابان گرد مي آمدند و عالمي که داشتند اوصاف موسي را برايشان مي خواند و به آنها مژده مي داد آن پيغمبري که خدا براي نجاتشان خواهد فرستاد چنين اوصافي دارد. هنگامي که پس از بيست و هشت سال موسي (ع) در ميان قومش پيدا شد [1]  جريان قتل قبطي و نزاعش با ديگري پيش آمد که به او خبر دادند دستگاه حکومتي فرعون در صدد دستگيري تو است، هر چه زودتر فرار کن. لذا موسي (ع) مجددا غائب شد و به مدين رفت و ده سال نيز در آنجا ماند و از انظار بني اسرائيل غائب بود.

DGHFDG بازدید : 126 جمعه 16 مهر 1389 نظرات (0)

نکته ديگري که برخي به عنوان شبهه مطرح مي کنند، اين است که فايده امام غايب چيست؟ آيا غيبت مضرّبه منافع امام نيست؛ امام که دست مردم از دامان او کوتاه است، چه فايده اي دارد؟

ملاصدرا(ره) دو پاسخ دقيق به اين شبهه مي دهد.

يکم. غرض اصلي از خلقت امام، هدايت رهبري مردم نيست که اگر اين، محقق نشد امام فاقد فايده ي خود گردد؛ بلکه هدف از خلقت اين موجودات اشرف، اين است که آنان واسطه در فيض اند. غايت حقيقتي خلقت آنان، اين است که وسايط در فيض اند و تعليم و هدايت مردم و استکمال نوع بشر، هدف عارضي است که از قرار گرفتن آن وجودات در بين مردم، حاصل مي شود.

بر اين اساس فرقي ندارد که امام ظاهر مشهور باشد يا خامل مستور، شناخت و تبعيّت مردم، بر هدف حقيقي و واقعي امام اثري ندارد. شايد بتوان گفت: يکي از وجوه تشبيه امام غايب به خورشيد پشت ابر، همين نکته است که بهره گيري مردم از نور خورشيد، هدف عرضي است و نقش اصلي خورشيد، ثبات و محور بودن کل منظومه شمسي است و ابر ضرري به اين نقش نمي زند.

«ومما يجب ان يعلم ان الغايه والغرض من وجود الامام ليس مجرد حصول الائتمام حتي لو فرض امام لم يرجع اليه احدٌّ من الناس لَفات الغرض من وجوده وکذا لو کان خاملاً مستوراً غير ظاهر فانا قد اشرنا الي ان السبب والعله في کون الارض لا تخلو عن حجه ماذا؟ فبذلک يندفع طعن جماعه من المخالفين علي الاماميه با نهم قائلون بوجود امام قائم حي مده مديده من غير ان يعرف شخصه و يهتدي بنور تعليمه و ارشاده فما الفائده في وجوده؟ وهذا لطعن غير واردٍ اصلا فان الغايه الحقيقيه في وجود شي اخرا علي و ارفع من تعلم الناس منه و مع ذلک يلزم وجوده کونه بحيث يکون هدي للناس ان اهتدوا به واما عدم اهتدائم بنوره فليس من جهته عليه السلام». [1] .

لازم است دانسته شود که غرض از وجود امام، صرف اطاعت پذيري مردم نيست که اگر آنها به امامي مراجعه نکردند يا امامي مستور بود، غرض وجودي او فوت شود. ما اشاره کرديم که چرا زمين نبايد از حجت خالي باشد و به همان دليل، اشکال و طعن مخالفان شيعه - که مي گويند فايده امام غايب چيست - دفع مي شود، غايت حقيقي و اصلي امام، چيزي غير از اهتدا و تعلّم مردم است. البته در صورت خواست و اراده ي مردم، اهتدا حاصل مي شود؛ امّا هدايت مردم غرض عارضي وجود امام است.

بر اين اساس هدف خلقت امام، هدايت خلق نيست؛ چرا که «العالي لايلتفت الي السافل» [2]  و «کون النبي والامام حجه للخلق عارضه له». اين نتيجه اي است که ملاصدرا از حديث معروف کميل زياد، استنباط مي کند و مي گويد:

«ان هذا القائم بحجه الله لايجب ان يکون ظاهراً مشهوراً کمولانا اميرالمؤمنين في ايام تمکّنه من الخلافه الظاهره بل ربّما يکون خاملاً مستوراً کهو قبل ذلک الوقت و کاولاده المعصومين سيما القائم المنتظر(عج) امامنا الهادي». [3] .

خلاصه آنکه هدف اصلي امام، چيزي فراتر از هدايت مردم است و آن حفظ نظام هستي به وجود شريف او است و اگر مردم به امام مراجعه نکردند، غرض و فائده ي عرضي امام، تحت الشعاع قرار مي گيرد و روشن است که حتي علّت اين محروميّت هم خود مردم اند؛ نه اما: «امام عدم اهتدائهم بنوره فليس من جهته(عليه السّلام)». [4] .

فايده اصلي امام غايب با امام حاضر، فرقي نمي کند و اصولاً اين پرسش (فايده امام غايب چيست؟) حاکي از عدم درک صحيح، معناي حجت است.

دوّم. فوايد امام منحصر و محصور به ديدن او نيست و فوايد زيادي، بدون روِ يت او مي تواند نصيب جامعه ديني گردد، معرفت امام و تصديق به وجودش و اعتراف به خلافت الهي او، فوايد کثيري را متوجه مؤ منان مي کند و فايده منحصر در مشاهده ي او نيست. ما در تاريخ شاهديم که کساني در عهد رسول الله(صلّي اللّهُ عليه وآله وسلّم) بودند، وجود آن حضرت را تصديق کردند، و به او ايمان آوردند و به مشاهده و زيارت آن حضرت نايل نشدند؛ امّا به درجات رفيعي از ايمان رسيدند، همچون اويس قرني که حضرت رسول را نديد؛ ولي با تصديق و اعتراف به رسالتش، به فوايد زيادي دست يافت. از اين رو فايده امام، منحصر در مشاهده او نيست و امام غايب فايده دارد.

«واسقط من ذلک تشفيعهم علي الفرقه الاماميه بانّ ايّ ثمره في وجود امام لايمکن التوصل اليه واخذ المسائل الدينيه منه؟ فانّ مجرد المعرفه بامامته و رياسته و التصديق بوجوده و انّه خليفه اللّه في ارضه ثمره ينتفعُ بها و ليست الفائده منحصره في مشاهدته اولا تري انّ مَن کان في عهد النّبي و صدّق بوجوده و رسالته کان مؤ منا حقا وان لم يره مشاهده کاويس القرني، فهکذا هيهنا» [5] .

DGHFDG بازدید : 124 جمعه 16 مهر 1389 نظرات (0)

صحبت درباره حديث شريفي از حضرت سجاد (ع) بود که فرمود در قائم ما يعني حضرت مهدي (ع) از پيغمبران گذشته سنتي است که سنت آدم و نوح طول عمر بود که گذشت. اما سنت ابراهيم پنهان ماندن مولودش بود همانگونه که تولد حضرت ابراهيم خليل الرحمن مخفي نگهداشته شد، ولادت حضرت مهدي (ع) نيز مستور و خود آن حضرت نيز از انظار مخفي بود و جز به صالحين از اصحاب و خواص ياران، امام عسکري (ع) او را نشان نمي داد.

DGHFDG بازدید : 127 جمعه 16 مهر 1389 نظرات (0)

عزير از رهبران طايفه بني اسرائيل بود... روزي سر راه به ويرانه اي رسيد... اجساد مردگان در هر گوشه بچشم مي خورد، به کنار ديواري تکيه داد و گفت: بحيرتم که خدا چگونه باز اين مردگان را زنده خواهد کرد؟ خداوند او را صد سال مي رانيد... وي در اين مدت از ديدگان قومش غايب و پنهان بود واحدي نمي دانست که عزير در کجاست؟ تا اينکه خداوند او را زنده گردانيد (سوره 2، آيه 259.)

DGHFDG بازدید : 107 جمعه 16 مهر 1389 نظرات (0)

شيخ صدوق مي گويد که غيبت يوسف عليه السلام بيست سال طول کشيد که در آن روغن و عطر بخود نزند سرمه بچشم نکشد وبا زنان اميزش نکرد تا اينکه خداوند فراق رابه وصال بدل ساخت و او را به پدر و برادران ودائيش رساند. از اين مدت سه روز در چاه بود و چند سالي در زندان و بقيه را نيز در سمت پادشاهي مصر حکمراني ‏مي‏کرد. او در مصر بود و يعقوب در فلسطين و بين اين دوسرزمين نه روز راه فاصله بود. او دراين دوران غيبت احوال مختلفي داشت: مدتي برادرانش

جملگي، او را به قصد نابودي در چاه انداختند. بعد از آن او را بابهاي اندکي به کارواني فروختند. در مصر نيز به دام فتنه زن عزيز مصر افتاد و چند سالي را در زندان گذارند. اما سر انجام خداوند او را زمامدار مصر ساخت و چشم او را به ديدار پدر روشن ساخت، و تاويل رويايش را آشکار نمود. پس شيخ صدوق به اسناد خود از امام جعفر صادق عليه السلام روايتي مي آورد که در آن، حضرت فرموده است: [الي ان قال] فکان يعقوب عليه السلام يعلم ان يوسف حي لم يمت و ان الله سيظهره له

DGHFDG بازدید : 98 جمعه 16 مهر 1389 نظرات (0)

شيخ صدوق به سند خود از سيد العابدين، و ايشان را از پدرشان سيد الشهداء، و ايشان از پدرشان سيد الوصيين و ايشان از نبي اکرم صلي الله عليه و آله نقل مي کند

که فرمود: ان يوسف لما حضرته الوفاه جمع شيعته و اهل بيته و اخبرهم بشده تنالهم تقتل فيها الرجال و تشق بطون الحبالي و تذبح الاطفال حتي يظهر الله الحق في القائم من ولد لاوي بن يعقوب و هو رجل اسمر طويل [طوال]:. يوسف در هنگام وفات خود، پيروان و خاندانش را جمع نموده و آگاهشان ساخت که بلائي در انتظارشان مي باشد، که در آن مردان کشته شده، شکم زنان پاره گشته و اطفال سر بريده مي شوند. تا اينکه خداوند آنان را توسط پيامبري از فرزندان لاوي بن يعقوب، رهائي بخشد. و او مردي گندمگون و بلند قامت است. در روايت ديگري از امام جعفر صادق عليه السلام آمده است (که حضرت يوسف بن يعقوب هنگامي که زمان مرگش نزديک شد خاندان يعقوب را که هشتاد مرد بودند، جمع کرد و بديشان گفت:) فقال ان

DGHFDG بازدید : 141 جمعه 16 مهر 1389 نظرات (0)

شيخ صدوق به سند خود از امام جعفرصادق عليه السلام نقل مي کند که فرمود: ان صالحاعليه السلام عاب عن قومه زمانا و کان يوم غاب غنهم کهلا مبدح البطن حسن الجسم وافرا للحيه ورجع خميص البطن خفيف العارضين مجتمعا ربعه ‏من ‏الرجال فلما رجع الي قومه لم يعرفوه و کانواعلي ثلاث طبقات طبقه جاهده لاترجع ابدا واخري ساکه فيه و اخري علي يقين (الي ان قال) و انما القائم مثل صالح عليه السلام. صالح عليه السلام مدتي زماني غيبت گزيد. اودرابتداي غيبت ميانسال وشکم فراخ وخوش اندام وداراي محاسني پرپشت بود.

اما بهنگام ظهور با شکم وگونه هاي فرو رفته وقدي متوسط (نه کوتاه نه بلند) به سوي قوم خود بازگشت. پيروانش او را نشناختند. گروهي او را تکذيب نمودند جمعي ترديد ورزيدند و دسته سوم پذيراي او گشتند و بر آئين توحيد ثابت قدم ماندند.(تا آنجا که مي فرمايد) مثال قائم سلام الله عليه السلام نيزهمانند صالح است.

DGHFDG بازدید : 141 جمعه 16 مهر 1389 نظرات (0)

با تبيين رسالت امام و تعيين قلمرو فيض بخشي‏اش، ديگر سؤالات کوته‏بينانه‏اي که غيبت را مخل معناي امامت مي‏داند، پيش نمي‏آيد. سؤالاتي از قبيل اين که «فائده‏ي امام غائب چيست؟» و «امام در غيبت، چه مي‏کند؟»؛ چرا که اين‏ها، حاکي از عدم درک واقعي و صحيح از مسئله‏ي امامت و اَبعاد وجودي گسترده‏ي آن است که در يک تشبيه محسوس، همان‏طور که خورشيد عالم‏تاب را - که منبع فيض و گرمابخشي و مرکز و محور تنظيم حرکات ديگر کرات است - را لکه‏ي ابري، بي‏کار نمي‏کند تا بپرسيم که فائده خورشيد در پس ابر چيست؟ غيبت نيز امام را بي کار نمي‏کنند تا بپرسيم فايده او چيست؟

شايد غيبت، با رسالت و نبوت، در تضاد باشد؛ چرا که کار پيامبر، ارائه‏ي طريق است و ارائه و راهنمايي، با غيبت، في الجمله، سر ناسازگاري دارد، امّا امامت که رسالت‏اش ايصال و دستگيري است، با غيبت، نه تنها منافات ندارد که گاهي اوقات، مخفي و پنهان، بهتر مي‏توان بار سنگين آن را به دوش کشيد.

مهدي، در حوزه‏ي هدايت جامعه‏ي بشري، فعّال و مجاهد است [1]  و کاروان بشري را به سوي خداي متعال سوق مي‏دهد و نه تنها بي‏کار نيست که سنگين‏ترين کارها را بر عهده دارد و در حوزه‏ي تکوين و جهان هستي، مدار و قطب عالم امکان و واسطه‏ي فيض است.

قرآن مجيد به مسئله‏ي غيبت حضرت نيز اشاره کرده است. در آيه‏ي سي‏ام سوره ملک آمده است: «قل أرأيتم إنْ أصبح ماؤکم غوراً فمَنْ ياتيکم بماء معين»:

پيامبر گرامي اسلام (صلّي ‏اللّهُ ‏عليه ‏و آله ‏و سلّم) به عمار فرمود: «يا عمار! إنّ الله تبارک و تعالي، عهد إليّ أنّه يخرج من صلب الحسين تسعه و التاسع من ولده يغيب عنهم؟ و ذالک قوله عزّوجّل «قل أرأيتم إنْ أصبح ماؤکم غوراً» يکون له غيبة طويله يرجع عنها قوم ويثبت عليها آخرون. [2] ؛ اي عمار! خداي متعال، با من عهد کرده که از صلب امام حسين (عليه‏السّلام) نه نفر به وجود مي‏آيند که نهمي آنان، از مردم غايب مي‏شود. و اين معناي آيه کريمه بالاست، که حضرت‏اش، غيبت طولاني دارد که به سبب آن، عدّه‏اي دچار ارتجاع و گمراهي مي‏شوند و گروهي بر آن وفادار مي‏مانند.

همچنين امام باقر (عليه‏السّلام) فرمود: «هذه نزلت في القائم؛ اين آيه، در باره‏ي حضرت مهدي (عليه‏السّلام) نازل شده است.». ثم قال: «والله! ما جاء تاويل هذه الآية ولابد أنْ يجي‏ء تأويلها [3] ؛ به خدا! تاکنون؛ تأويل اين آيه نيامده و حتماً خواهد آمد.».

آيه ديگري که بر غيبت آن بزرگوار اشاره دارد. آيه چهل و پنجم سوره‏ي حج است: «وبئر معطله وقصر مشيد»

در تفسير اين آيه‏ي شريف آمده: «هو مثل لآل محمّد. قوله: «بئر معطلة» هي التي لايستسقي منها و هو الإمام الذي قد غاب فلا يقتبس منه العلم؛ آيه، مثل براي آل محمد است. «چاه آبي که استفاده نمي‏شود»، امامي است که غايب مي‏شود و از مشکات نورش، اقتباس نمي‏شود.

 

بئر معطله و قصر مشرف‏

مثل لآل محمد مستطرف [4] .

 

و نيز آياتي که در لسان نبي مکرم اسلام و ائمه‏ي هدي (عليه‏السّلام) به غيبت حضرت، تأويل شده است.

DGHFDG بازدید : 124 جمعه 16 مهر 1389 نظرات (0)

در رابطه با کيفيت غيبت حضرت دو نظريه است:

1 - نظريه خفاي شخص: يعني اينکه وجود حضرت از ديد مردم مخفي است. دليل اين نظريه رواياتي است که از طرق اهل بيت‏عليهم السلام رسيده است.

امام رضاعليه السلام فرمود: «لا يري جسمه...» ؛ [1]  «... جسم او ديده نمي‏شود...».

امام صادق‏عليه السلام فرمود: «... الخامس من ولد السابع يغيب عنکم شخصه...» ؛ [2]  «...پنجمين از اولاد هفتمين، شخصش از شما غايب خواهد شد...».

2 - نظريه خفاي عنوان: به اين معنا که مردم او را مي‏بينند ولي هرگز به عنوان مهدي موعود به او آشنايي پيدا نمي‏کنند. دليل بر اين نظريه نيز روايت محمّد بن عثمان عَمْري است که فرمود: «واللَّه إنّ صاحب هذا الأمر ليحضر الموسم کلّ سنة فيري الناس ويعرفهم ويرونه ولا يعرفونه» ؛ [3]  «به خدا سوگند! همانا صاحب اين امر در موسم حجّ هر سال حاضر مي‏شود، مردم را مي‏بيند و آنها را نيز مي‏شناسد، و نيز مردم او را مي‏بينند ولي نمي‏شناسند

DGHFDG بازدید : 150 جمعه 16 مهر 1389 نظرات (0)

ادريس عليه السلام غيبتش مشهور است. پيروانش در زمان غيبت وي چنان به تنگنا افتادند که حتي غذاي روزانه آنها تامين نمي گشت. سرکش و طاغوت زمان نيز برخي از آنان را کشت، دسته اي را تهيدست ساخت و بقيه ايشان را در خوف و بيم نگهداشت. تا اينکه خداوند ادريس را ظاهر ساخت و پيروان خود را وعده داد که گشايش فرا ميرسد وفردي ازنسل او بنام‏ نوح‏ قيام ‏نموده و آنان را رهائي مي بخشد سپس خداوند او را بسوي خويش بالا برد مومنان نسل اندر نسل در انتظار قيام نوح بودند در اين انتظار در برابر ستم ظالمين صبر و شکيب پيشه مي ساختند تا اينکه سرانجام نوح پرچم رسالت را برافراشت. شيخ صدوق از امام محمد باقرعليه السلام روايتي نقل کرده دال براينکه ادريس به سبب بيم از جبار زمانه بيست سال درغاري پنهان بود و يکي از ملائکه آب و خوراک او را ميآورد سپس شيخ صدوق مبعوث شدن حضرت نوح به رسالت را ذکر کرده و بعد از آن به سند خود از امام جعفر صادق عليه السلام نقل نموده که حضرتش فرموده: انه لماحضرت نوحاعليه السلام الوفاه دعا الشيعه فقال لهم: اعلموا انه سئکون من بعدي غيبه يظهر فيها الطواغيت وان الله عزوجل يفرح عنکم بالقائم من ولدي اسمه هود [الي ان قال] فلم يزالوايترقبون هودا عليه السلام وينتظرون ظهوره حتي طان عليهم الامد وقست قلوب اکثرهم فاظهر الله ذکره نبيه هودا عليه السلام عند الياس وتناهي البلاء[بهم] واهلک الاعداء بالريح العقيم[الي ان قال] ثم وقعت

الغيبه بعد ذلک الي ان ظهرصالح عليه السلام: چون هنگام وفات نوح عليه السلام فرا رسيد مومنان را فراخواند و به آنها گفت: بدانيد که بعد از من غيبتي خواهد بود که سرکشان ستمگر در آن زمان چيرگي مي يابند. اما خداوند صاحب عزت و جلال به قيام گري از فرزندان من بنام هود موجبات رهائي شما را فراهم مي سازد. آنان ‏پيوسته انتظار هود عليه السلام را رامي کشند....و ظهورش را چشم به راه بودند. اما زماني طولاني گذشت و از هود خبري نبود قلبهاي اکثرپيروان آئين توحيد به قساوت گرائيد. اما سرانجام خداوند پيامبرش هود را در اوج نااميدي و بلا فرا رساند و دشمنان را با باد و طوفاني عظيم هلاک ساخت... بعد از آن مجددا زمان غيبت پيش آمد تا اينکه صالح ماموربه نبوت ونجات مردمان شد.

DGHFDG بازدید : 221 جمعه 16 مهر 1389 نظرات (0)

چنانکه بعقيده اکثر مسلمانان و طبق نوشته مورخين، خضر پيغمبر از زمان حضرت موسي عليه السلام تاکنون زنده است. نه کسي از محل او اطلاع دارد و نه کسي ميداند که او را ياراني است، و اينقدر ميدانيم که داستان وي با حضرت موسي در قرآن ذکر شده است. [1]  بگمان بعضي از مردم او گاهي آشکار ميشود. کسي که او را مي بيند گمان ميکند يکي از زهاد است و چون از نظرش ناپديد گردد ميپندارد که او خضر بوده است. اما موقع ديدن او را نميشناسد و گمان آن را هم نداشته، بلکه او را يکي از مردم زمان

باور ميداشته است. همچنين غيبت موسي بن عمران از وطن، که از فرعون و قوم او فرار نمود و قرآن آن را نقل فرموده، طوري بود که هيچ کس در طول آنمدت از او اطلاع نداشت و موسي را نميشناخت، تا زماني که خداوند او را برانگيخت و او بدعوت خلق برخواست و دوست و دشمن او را شناختند. و نيز داستان يوسف پسر يعقوب پيغمبر معروف است. بطوريکه يک سوره قرآن متضمن پوشيده ماندن خبر غيبت او از پدرش ميباشد، با وجوديکه يعقوب پيغمبر بود و صبح و شام باو وحي ميشد. معهذا از غيبت پسرش يوسف خبر نداشت و بر ساير فرزندانش نيز پوشيده بود. تا جائيکه فرزندان يعقوب از فلسطين بمصر ميامدند و بر يوسف وارد ميشدند و با او معامله و داد و ستد مي کردند. ولي او را نميشناختند، تا آنکه سالها و زمانها گذشت و آنگاه خداوند واقع امر را بر آنها مکشوف داشت و خبر زنده بودن يوسف آشکار گشت، و خدا او را با پدر و برادرانش در يک جا گرد آورد، در صورتي که چنين داستاني امروز عادتا براي ما اتفاق نمي افتد و مانند آن را نميشنويم و ديگر داستان يونس پسر متي پيغمبر خدا با قوم خود و گريختن وي از ميان آنهاست، در وقتيکه قوم بر مخالفت خود افزودند و او را سرزنش کردند و او هم از ميان آنها فرار اختيار نمود، و از نظر همه قوم پنهان گرديد. بطوري که هيچکس نميدانست او در کجاست. خدا او را در شکم ماهي پنهان نمود و تا پايان مدت بعلت مصلحتي او را زنده نگاهداشت. سپس او را بيرون آورد و سالم بسوي قومش باز گردانيد. اين نيز خارج از عادت و عرف ماست. ولي مي بينيم که قرآن مجيد ناطق بانست و تمام مسلمانان آنرا باور دارند و از جمله داستان اصحاب کهف است که در قرآن ذکر شده. و کتاب آسماني ما متضمن شرح حال آنها است، که بخاطر حفظ دينشان از ترس قوم خود فرار کردند. اگر قرآن داستان آنها را نقل نميکرد، مخالفين بمنظور انکار غيبت امام

زمان (ع) آن را منکر ميشدند ولي خداوند در قرآن خبر داده که اصحاب کهف سيصد و نه سال از نظر قوم غائب و با حالت ترس در غار باقي ماندند تا آنکه خداوند آنها را زنده گردانيد و بسوي قومشان برگشتند، چنانکه داستان آنها مشهور بوده است [2]  و نيز داستان مردي که اهل کتاب او را پيغمبر مي دانند و خداوند او و الاغش را صد سال ميرانيد و بعد او را زنده گردانيد در حاليکه آب و غذايش هنوز باقي و تغيير نکرده بود، در قرآن آمده است [3]  بديهي است که آن نيز کار خارق العاده اي بوده است، پس با اينکه اين وقايع روي داده و معروف ميباشد چگونه ممکن است با اين وصف غيبت صاحب الزمان را منکر شد؟ نه کسي منکر نميشود، مگر اين که مخالفين ما مردمي دهري باشند و خدا را از ايجاد اينگونه وقايع عاجز بدانند و آنرا از محالات بشمار آوردند که البته ما هم در بحث غيبت امام زمان با آنها سخن نميگوئيم بلکه نخست از توحيد و اين که اين کارها مقدور خداوند است گفتگو ميکنيم. ما با کساني درباره غيبت سخن ميگوئيم که معتقدين بدين اسلام باشند و صدور اين کارها را از خداوند جايز بدانند. آنگاه در اثبات مدعاي خود، نظائر آن را که در عرف و عادت اتفاق افتاده براي او بيان ميداريم. امثال آنچه گفتيم بسيار است و در کتب سير و تواريخ نظير آن راجع بپادشاهان ايران و غيبت آنها از يارانشان در مدتي که خبري از آنها نميرسد و بازگشت آنها که خود نوعي از تدبير بوده است، زياد ديده ميشود. اين داستانها را هر چند قرآن نقل نکرده ولي در تواريخ مذکور است. همچنين گروهي از حکماي روم و هند غيبتها و حالاتي داشته اند که خارج از

عادت مي باشد و ما آن را نقل نمي کنيم. زيرا ممکن است مخالفين ما منکر آن شوند چنانکه آنها عادت دارند اخبار تاريخ را انکار نمايند.

DGHFDG بازدید : 102 جمعه 16 مهر 1389 نظرات (0)

شيخ صدوق در اکمال‏الدين مينويسد که غيبت قائم ما سلام الله عليه شبيه غيبت ابراهيم خليل است بلکه شگفت تراز آن زيرا خداوند تبارک و تعالي آثار حمل را در مادر ابراهيم مخفي داشت و اين اختفاي او نيز بعد از تولد ادامه يافت تا اينکه برسالت مبعوث گشت سپس شيخ صدوق بسند خود از امام جعفرصادق عليه السلام روايت مي کند که فرمود: ان اباابراهيم کان منجما لنمرود بن کنعان[الي ان قال] فقال له يولد في ارضنا مولود يکون هلاکناعلي يديه[الي ان قال] فحجب النساء عن الرجال وباشر ابوابراهيم امراته فحملت به وارسل نمرود الي القوابل لايکون في البطن شي‏ء الا اعلمتن[علمن] به فنظرن الي ام ابراهيم فالزم الله مافي الرحم الظهر فقلن مانري شيئا في يطنها فلما وضعت اراد ابوه ان يذهب به الي نمرود فقالت له امراته لا تذهب بابنک الي نمرود فيقتله دعني اذهب به الي غار[بعض الغيران] فاجعله فيه حتي ياتي عليه اجله[الي ان قال] فذهبت به الي غار و [ثم] ارضعته ثم جعلت علي باب الغارصخره وانصرفت فجعل الله رزقه في انهامه فجعل يمصها [فيشرب لبنا] وجعل يشب في اليوم کما

يشب غيره الجمعه يشب في الجمعه کما يشب غيره في الشهرويشب في الشهر کما يشب غيره في السنه ثم استاذنت اباه في رويته فاتت الغار فاذاهي بابراهيم وعيناه يزهران کانهما سرجان فضمته الي صدرها وازضعته وانصرفت فسالها ابوه فقالت واريته بالتراب فمکثت تعتل فتخرج في الحاجه وتذهب الي ابراهيم فتضمه اليها وترضعه وتنصرف فلما تحرک وارادت الانصراف اخذ ثوبها وقال لها اذهبي بي معک فقالت حتي استامر اباک فلم يزل ابراهيم في الغيبه مخفيها لشخصه کاتما لامره حتي ظهر فصدع بامر الله تعالي ثم غاب الغيبه الثانيه و ذلک حين نفاه الطاغوت عن المصر فقالوا عتزلکم وماتدعون من دون الله پدر ابراهيم منجم نمرود بن کنعان بود...زماني بهنمرود گفت: در سرزمين ما کودکي بدنيامي ايدکه نابودي ما بدست اوست نمرود دستور داد که زنان را از مردان جدا سازند. اما پدرابراهيم با همسرش آميزش‏ کرد و نطفه فرزند بسته شد. نمرود قابله‏ها را گفت که زنان باردار را پيدا کرده و به ‏اواطلاع دهند. آنها مادر ابراهيم را مشاهده کردند ولي خدا جنين درون شکم او را به پشت وي چسباند. زنان گفتند که ماچيزي درشکمش نمي بينيم. چون ابراهيم پايه عرضه جهان نهاد پدرش خواست که کودک را نزد نمرود برد. امازوجه‏اش گفت اورانزدنمرودنبرکه کمربه کشتنش مي بندد.به من اجازه ‏ده‏ که‏ او را به غاري ببرم تا خود در آنجا اجلش فرارسد...پس نوزاد را به غاري برد و(سپس) او را شير داد و سنگ و پارچه‏اي را بر درب غار گذاشت و بازگشت. ابراهيم در آنجا به قدرت الهي انگشت در دهان مي گذاشت و از آن شير ميخورد. اعجاز ديگر آنکه او در روز چنان رشد ميکرد

که ديگر اطفال در هفته و درهفته چنان که غير او در ماه و در ماه چنانکه کودکان درسال مادر ابراهيم از شوهرش اجازه خواست که بديدار فرزند خود رود. به غار که رسيد ابراهيم را ملاحظه کرد که چشمانش چون چراغ مي درخشيد. پس او را به آغوش کشيد و شيرش داد و بعد بازگشت. شوهرش درباره کودک از او پرسيد. گفت: او را در خاک نهادم. روزها مادر ابراهيم به بهانه بيماري (درخانه) مي ماند و به عنوان کارداشتن در بيرون نزد فرزندش ميآمد و او را در آغوش مي گرفت و شير ميداد. چون مي خواست باگردد. ابراهيم جامه‏ مادر را مي گرفت ومي گفت: مرا با خود ببر. ولي مادر به وي مي گفت: بايد از پدرت اجازه بگيرم. بدين حال ابراهيم پيوسته در اختفاء بود. تا اينکه مبعوث به رسالت و مامور به تبليغ دين توحيد گشت. اما در زمان نبوت خود هم بار ديگرغيبت گزيد و آن هنگامي بود که طاغوت مصر او را تبعيد نمود. و او گفت: و از شما وهر آنچه از غير خدا مي خوانيد دوري ميجويم. شيخ صدوق بيان ميداد که ابراهيم عليه السلام.غيبتي ديگر دارد که در آن براي پندگيري به سياحت در بلاد پرداخت. و در اين باره روايتي ذکرمي نمايد.

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 38
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 7
  • آی پی امروز : 28
  • آی پی دیروز : 32
  • بازدید امروز : 29
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 29
  • بازدید ماه : 33
  • بازدید سال : 38
  • بازدید کلی : 2,540