loading...
DGHDTH
DGHFDG بازدید : 106 جمعه 16 مهر 1389 نظرات (0)

شيخ صدوق مي گويد که غيبت يوسف عليه السلام بيست سال طول کشيد که در آن روغن و عطر بخود نزند سرمه بچشم نکشد وبا زنان اميزش نکرد تا اينکه خداوند فراق رابه وصال بدل ساخت و او را به پدر و برادران ودائيش رساند. از اين مدت سه روز در چاه بود و چند سالي در زندان و بقيه را نيز در سمت پادشاهي مصر حکمراني ‏مي‏کرد. او در مصر بود و يعقوب در فلسطين و بين اين دوسرزمين نه روز راه فاصله بود. او دراين دوران غيبت احوال مختلفي داشت: مدتي برادرانش

جملگي، او را به قصد نابودي در چاه انداختند. بعد از آن او را بابهاي اندکي به کارواني فروختند. در مصر نيز به دام فتنه زن عزيز مصر افتاد و چند سالي را در زندان گذارند. اما سر انجام خداوند او را زمامدار مصر ساخت و چشم او را به ديدار پدر روشن ساخت، و تاويل رويايش را آشکار نمود. پس شيخ صدوق به اسناد خود از امام جعفر صادق عليه السلام روايتي مي آورد که در آن، حضرت فرموده است: [الي ان قال] فکان يعقوب عليه السلام يعلم ان يوسف حي لم يمت و ان الله سيظهره له

DGHFDG بازدید : 98 جمعه 16 مهر 1389 نظرات (0)

شيخ صدوق به سند خود از سيد العابدين، و ايشان را از پدرشان سيد الشهداء، و ايشان از پدرشان سيد الوصيين و ايشان از نبي اکرم صلي الله عليه و آله نقل مي کند

که فرمود: ان يوسف لما حضرته الوفاه جمع شيعته و اهل بيته و اخبرهم بشده تنالهم تقتل فيها الرجال و تشق بطون الحبالي و تذبح الاطفال حتي يظهر الله الحق في القائم من ولد لاوي بن يعقوب و هو رجل اسمر طويل [طوال]:. يوسف در هنگام وفات خود، پيروان و خاندانش را جمع نموده و آگاهشان ساخت که بلائي در انتظارشان مي باشد، که در آن مردان کشته شده، شکم زنان پاره گشته و اطفال سر بريده مي شوند. تا اينکه خداوند آنان را توسط پيامبري از فرزندان لاوي بن يعقوب، رهائي بخشد. و او مردي گندمگون و بلند قامت است. در روايت ديگري از امام جعفر صادق عليه السلام آمده است (که حضرت يوسف بن يعقوب هنگامي که زمان مرگش نزديک شد خاندان يعقوب را که هشتاد مرد بودند، جمع کرد و بديشان گفت:) فقال ان

DGHFDG بازدید : 141 جمعه 16 مهر 1389 نظرات (0)

شيخ صدوق به سند خود از امام جعفرصادق عليه السلام نقل مي کند که فرمود: ان صالحاعليه السلام عاب عن قومه زمانا و کان يوم غاب غنهم کهلا مبدح البطن حسن الجسم وافرا للحيه ورجع خميص البطن خفيف العارضين مجتمعا ربعه ‏من ‏الرجال فلما رجع الي قومه لم يعرفوه و کانواعلي ثلاث طبقات طبقه جاهده لاترجع ابدا واخري ساکه فيه و اخري علي يقين (الي ان قال) و انما القائم مثل صالح عليه السلام. صالح عليه السلام مدتي زماني غيبت گزيد. اودرابتداي غيبت ميانسال وشکم فراخ وخوش اندام وداراي محاسني پرپشت بود.

اما بهنگام ظهور با شکم وگونه هاي فرو رفته وقدي متوسط (نه کوتاه نه بلند) به سوي قوم خود بازگشت. پيروانش او را نشناختند. گروهي او را تکذيب نمودند جمعي ترديد ورزيدند و دسته سوم پذيراي او گشتند و بر آئين توحيد ثابت قدم ماندند.(تا آنجا که مي فرمايد) مثال قائم سلام الله عليه السلام نيزهمانند صالح است.

DGHFDG بازدید : 140 جمعه 16 مهر 1389 نظرات (0)

با تبيين رسالت امام و تعيين قلمرو فيض بخشي‏اش، ديگر سؤالات کوته‏بينانه‏اي که غيبت را مخل معناي امامت مي‏داند، پيش نمي‏آيد. سؤالاتي از قبيل اين که «فائده‏ي امام غائب چيست؟» و «امام در غيبت، چه مي‏کند؟»؛ چرا که اين‏ها، حاکي از عدم درک واقعي و صحيح از مسئله‏ي امامت و اَبعاد وجودي گسترده‏ي آن است که در يک تشبيه محسوس، همان‏طور که خورشيد عالم‏تاب را - که منبع فيض و گرمابخشي و مرکز و محور تنظيم حرکات ديگر کرات است - را لکه‏ي ابري، بي‏کار نمي‏کند تا بپرسيم که فائده خورشيد در پس ابر چيست؟ غيبت نيز امام را بي کار نمي‏کنند تا بپرسيم فايده او چيست؟

شايد غيبت، با رسالت و نبوت، در تضاد باشد؛ چرا که کار پيامبر، ارائه‏ي طريق است و ارائه و راهنمايي، با غيبت، في الجمله، سر ناسازگاري دارد، امّا امامت که رسالت‏اش ايصال و دستگيري است، با غيبت، نه تنها منافات ندارد که گاهي اوقات، مخفي و پنهان، بهتر مي‏توان بار سنگين آن را به دوش کشيد.

مهدي، در حوزه‏ي هدايت جامعه‏ي بشري، فعّال و مجاهد است [1]  و کاروان بشري را به سوي خداي متعال سوق مي‏دهد و نه تنها بي‏کار نيست که سنگين‏ترين کارها را بر عهده دارد و در حوزه‏ي تکوين و جهان هستي، مدار و قطب عالم امکان و واسطه‏ي فيض است.

قرآن مجيد به مسئله‏ي غيبت حضرت نيز اشاره کرده است. در آيه‏ي سي‏ام سوره ملک آمده است: «قل أرأيتم إنْ أصبح ماؤکم غوراً فمَنْ ياتيکم بماء معين»:

پيامبر گرامي اسلام (صلّي ‏اللّهُ ‏عليه ‏و آله ‏و سلّم) به عمار فرمود: «يا عمار! إنّ الله تبارک و تعالي، عهد إليّ أنّه يخرج من صلب الحسين تسعه و التاسع من ولده يغيب عنهم؟ و ذالک قوله عزّوجّل «قل أرأيتم إنْ أصبح ماؤکم غوراً» يکون له غيبة طويله يرجع عنها قوم ويثبت عليها آخرون. [2] ؛ اي عمار! خداي متعال، با من عهد کرده که از صلب امام حسين (عليه‏السّلام) نه نفر به وجود مي‏آيند که نهمي آنان، از مردم غايب مي‏شود. و اين معناي آيه کريمه بالاست، که حضرت‏اش، غيبت طولاني دارد که به سبب آن، عدّه‏اي دچار ارتجاع و گمراهي مي‏شوند و گروهي بر آن وفادار مي‏مانند.

همچنين امام باقر (عليه‏السّلام) فرمود: «هذه نزلت في القائم؛ اين آيه، در باره‏ي حضرت مهدي (عليه‏السّلام) نازل شده است.». ثم قال: «والله! ما جاء تاويل هذه الآية ولابد أنْ يجي‏ء تأويلها [3] ؛ به خدا! تاکنون؛ تأويل اين آيه نيامده و حتماً خواهد آمد.».

آيه ديگري که بر غيبت آن بزرگوار اشاره دارد. آيه چهل و پنجم سوره‏ي حج است: «وبئر معطله وقصر مشيد»

در تفسير اين آيه‏ي شريف آمده: «هو مثل لآل محمّد. قوله: «بئر معطلة» هي التي لايستسقي منها و هو الإمام الذي قد غاب فلا يقتبس منه العلم؛ آيه، مثل براي آل محمد است. «چاه آبي که استفاده نمي‏شود»، امامي است که غايب مي‏شود و از مشکات نورش، اقتباس نمي‏شود.

 

بئر معطله و قصر مشرف‏

مثل لآل محمد مستطرف [4] .

 

و نيز آياتي که در لسان نبي مکرم اسلام و ائمه‏ي هدي (عليه‏السّلام) به غيبت حضرت، تأويل شده است.

DGHFDG بازدید : 124 جمعه 16 مهر 1389 نظرات (0)

در رابطه با کيفيت غيبت حضرت دو نظريه است:

1 - نظريه خفاي شخص: يعني اينکه وجود حضرت از ديد مردم مخفي است. دليل اين نظريه رواياتي است که از طرق اهل بيت‏عليهم السلام رسيده است.

امام رضاعليه السلام فرمود: «لا يري جسمه...» ؛ [1]  «... جسم او ديده نمي‏شود...».

امام صادق‏عليه السلام فرمود: «... الخامس من ولد السابع يغيب عنکم شخصه...» ؛ [2]  «...پنجمين از اولاد هفتمين، شخصش از شما غايب خواهد شد...».

2 - نظريه خفاي عنوان: به اين معنا که مردم او را مي‏بينند ولي هرگز به عنوان مهدي موعود به او آشنايي پيدا نمي‏کنند. دليل بر اين نظريه نيز روايت محمّد بن عثمان عَمْري است که فرمود: «واللَّه إنّ صاحب هذا الأمر ليحضر الموسم کلّ سنة فيري الناس ويعرفهم ويرونه ولا يعرفونه» ؛ [3]  «به خدا سوگند! همانا صاحب اين امر در موسم حجّ هر سال حاضر مي‏شود، مردم را مي‏بيند و آنها را نيز مي‏شناسد، و نيز مردم او را مي‏بينند ولي نمي‏شناسند

DGHFDG بازدید : 150 جمعه 16 مهر 1389 نظرات (0)

ادريس عليه السلام غيبتش مشهور است. پيروانش در زمان غيبت وي چنان به تنگنا افتادند که حتي غذاي روزانه آنها تامين نمي گشت. سرکش و طاغوت زمان نيز برخي از آنان را کشت، دسته اي را تهيدست ساخت و بقيه ايشان را در خوف و بيم نگهداشت. تا اينکه خداوند ادريس را ظاهر ساخت و پيروان خود را وعده داد که گشايش فرا ميرسد وفردي ازنسل او بنام‏ نوح‏ قيام ‏نموده و آنان را رهائي مي بخشد سپس خداوند او را بسوي خويش بالا برد مومنان نسل اندر نسل در انتظار قيام نوح بودند در اين انتظار در برابر ستم ظالمين صبر و شکيب پيشه مي ساختند تا اينکه سرانجام نوح پرچم رسالت را برافراشت. شيخ صدوق از امام محمد باقرعليه السلام روايتي نقل کرده دال براينکه ادريس به سبب بيم از جبار زمانه بيست سال درغاري پنهان بود و يکي از ملائکه آب و خوراک او را ميآورد سپس شيخ صدوق مبعوث شدن حضرت نوح به رسالت را ذکر کرده و بعد از آن به سند خود از امام جعفر صادق عليه السلام نقل نموده که حضرتش فرموده: انه لماحضرت نوحاعليه السلام الوفاه دعا الشيعه فقال لهم: اعلموا انه سئکون من بعدي غيبه يظهر فيها الطواغيت وان الله عزوجل يفرح عنکم بالقائم من ولدي اسمه هود [الي ان قال] فلم يزالوايترقبون هودا عليه السلام وينتظرون ظهوره حتي طان عليهم الامد وقست قلوب اکثرهم فاظهر الله ذکره نبيه هودا عليه السلام عند الياس وتناهي البلاء[بهم] واهلک الاعداء بالريح العقيم[الي ان قال] ثم وقعت

الغيبه بعد ذلک الي ان ظهرصالح عليه السلام: چون هنگام وفات نوح عليه السلام فرا رسيد مومنان را فراخواند و به آنها گفت: بدانيد که بعد از من غيبتي خواهد بود که سرکشان ستمگر در آن زمان چيرگي مي يابند. اما خداوند صاحب عزت و جلال به قيام گري از فرزندان من بنام هود موجبات رهائي شما را فراهم مي سازد. آنان ‏پيوسته انتظار هود عليه السلام را رامي کشند....و ظهورش را چشم به راه بودند. اما زماني طولاني گذشت و از هود خبري نبود قلبهاي اکثرپيروان آئين توحيد به قساوت گرائيد. اما سرانجام خداوند پيامبرش هود را در اوج نااميدي و بلا فرا رساند و دشمنان را با باد و طوفاني عظيم هلاک ساخت... بعد از آن مجددا زمان غيبت پيش آمد تا اينکه صالح ماموربه نبوت ونجات مردمان شد.

DGHFDG بازدید : 221 جمعه 16 مهر 1389 نظرات (0)

چنانکه بعقيده اکثر مسلمانان و طبق نوشته مورخين، خضر پيغمبر از زمان حضرت موسي عليه السلام تاکنون زنده است. نه کسي از محل او اطلاع دارد و نه کسي ميداند که او را ياراني است، و اينقدر ميدانيم که داستان وي با حضرت موسي در قرآن ذکر شده است. [1]  بگمان بعضي از مردم او گاهي آشکار ميشود. کسي که او را مي بيند گمان ميکند يکي از زهاد است و چون از نظرش ناپديد گردد ميپندارد که او خضر بوده است. اما موقع ديدن او را نميشناسد و گمان آن را هم نداشته، بلکه او را يکي از مردم زمان

باور ميداشته است. همچنين غيبت موسي بن عمران از وطن، که از فرعون و قوم او فرار نمود و قرآن آن را نقل فرموده، طوري بود که هيچ کس در طول آنمدت از او اطلاع نداشت و موسي را نميشناخت، تا زماني که خداوند او را برانگيخت و او بدعوت خلق برخواست و دوست و دشمن او را شناختند. و نيز داستان يوسف پسر يعقوب پيغمبر معروف است. بطوريکه يک سوره قرآن متضمن پوشيده ماندن خبر غيبت او از پدرش ميباشد، با وجوديکه يعقوب پيغمبر بود و صبح و شام باو وحي ميشد. معهذا از غيبت پسرش يوسف خبر نداشت و بر ساير فرزندانش نيز پوشيده بود. تا جائيکه فرزندان يعقوب از فلسطين بمصر ميامدند و بر يوسف وارد ميشدند و با او معامله و داد و ستد مي کردند. ولي او را نميشناختند، تا آنکه سالها و زمانها گذشت و آنگاه خداوند واقع امر را بر آنها مکشوف داشت و خبر زنده بودن يوسف آشکار گشت، و خدا او را با پدر و برادرانش در يک جا گرد آورد، در صورتي که چنين داستاني امروز عادتا براي ما اتفاق نمي افتد و مانند آن را نميشنويم و ديگر داستان يونس پسر متي پيغمبر خدا با قوم خود و گريختن وي از ميان آنهاست، در وقتيکه قوم بر مخالفت خود افزودند و او را سرزنش کردند و او هم از ميان آنها فرار اختيار نمود، و از نظر همه قوم پنهان گرديد. بطوري که هيچکس نميدانست او در کجاست. خدا او را در شکم ماهي پنهان نمود و تا پايان مدت بعلت مصلحتي او را زنده نگاهداشت. سپس او را بيرون آورد و سالم بسوي قومش باز گردانيد. اين نيز خارج از عادت و عرف ماست. ولي مي بينيم که قرآن مجيد ناطق بانست و تمام مسلمانان آنرا باور دارند و از جمله داستان اصحاب کهف است که در قرآن ذکر شده. و کتاب آسماني ما متضمن شرح حال آنها است، که بخاطر حفظ دينشان از ترس قوم خود فرار کردند. اگر قرآن داستان آنها را نقل نميکرد، مخالفين بمنظور انکار غيبت امام

زمان (ع) آن را منکر ميشدند ولي خداوند در قرآن خبر داده که اصحاب کهف سيصد و نه سال از نظر قوم غائب و با حالت ترس در غار باقي ماندند تا آنکه خداوند آنها را زنده گردانيد و بسوي قومشان برگشتند، چنانکه داستان آنها مشهور بوده است [2]  و نيز داستان مردي که اهل کتاب او را پيغمبر مي دانند و خداوند او و الاغش را صد سال ميرانيد و بعد او را زنده گردانيد در حاليکه آب و غذايش هنوز باقي و تغيير نکرده بود، در قرآن آمده است [3]  بديهي است که آن نيز کار خارق العاده اي بوده است، پس با اينکه اين وقايع روي داده و معروف ميباشد چگونه ممکن است با اين وصف غيبت صاحب الزمان را منکر شد؟ نه کسي منکر نميشود، مگر اين که مخالفين ما مردمي دهري باشند و خدا را از ايجاد اينگونه وقايع عاجز بدانند و آنرا از محالات بشمار آوردند که البته ما هم در بحث غيبت امام زمان با آنها سخن نميگوئيم بلکه نخست از توحيد و اين که اين کارها مقدور خداوند است گفتگو ميکنيم. ما با کساني درباره غيبت سخن ميگوئيم که معتقدين بدين اسلام باشند و صدور اين کارها را از خداوند جايز بدانند. آنگاه در اثبات مدعاي خود، نظائر آن را که در عرف و عادت اتفاق افتاده براي او بيان ميداريم. امثال آنچه گفتيم بسيار است و در کتب سير و تواريخ نظير آن راجع بپادشاهان ايران و غيبت آنها از يارانشان در مدتي که خبري از آنها نميرسد و بازگشت آنها که خود نوعي از تدبير بوده است، زياد ديده ميشود. اين داستانها را هر چند قرآن نقل نکرده ولي در تواريخ مذکور است. همچنين گروهي از حکماي روم و هند غيبتها و حالاتي داشته اند که خارج از

عادت مي باشد و ما آن را نقل نمي کنيم. زيرا ممکن است مخالفين ما منکر آن شوند چنانکه آنها عادت دارند اخبار تاريخ را انکار نمايند.

DGHFDG بازدید : 102 جمعه 16 مهر 1389 نظرات (0)

شيخ صدوق در اکمال‏الدين مينويسد که غيبت قائم ما سلام الله عليه شبيه غيبت ابراهيم خليل است بلکه شگفت تراز آن زيرا خداوند تبارک و تعالي آثار حمل را در مادر ابراهيم مخفي داشت و اين اختفاي او نيز بعد از تولد ادامه يافت تا اينکه برسالت مبعوث گشت سپس شيخ صدوق بسند خود از امام جعفرصادق عليه السلام روايت مي کند که فرمود: ان اباابراهيم کان منجما لنمرود بن کنعان[الي ان قال] فقال له يولد في ارضنا مولود يکون هلاکناعلي يديه[الي ان قال] فحجب النساء عن الرجال وباشر ابوابراهيم امراته فحملت به وارسل نمرود الي القوابل لايکون في البطن شي‏ء الا اعلمتن[علمن] به فنظرن الي ام ابراهيم فالزم الله مافي الرحم الظهر فقلن مانري شيئا في يطنها فلما وضعت اراد ابوه ان يذهب به الي نمرود فقالت له امراته لا تذهب بابنک الي نمرود فيقتله دعني اذهب به الي غار[بعض الغيران] فاجعله فيه حتي ياتي عليه اجله[الي ان قال] فذهبت به الي غار و [ثم] ارضعته ثم جعلت علي باب الغارصخره وانصرفت فجعل الله رزقه في انهامه فجعل يمصها [فيشرب لبنا] وجعل يشب في اليوم کما

يشب غيره الجمعه يشب في الجمعه کما يشب غيره في الشهرويشب في الشهر کما يشب غيره في السنه ثم استاذنت اباه في رويته فاتت الغار فاذاهي بابراهيم وعيناه يزهران کانهما سرجان فضمته الي صدرها وازضعته وانصرفت فسالها ابوه فقالت واريته بالتراب فمکثت تعتل فتخرج في الحاجه وتذهب الي ابراهيم فتضمه اليها وترضعه وتنصرف فلما تحرک وارادت الانصراف اخذ ثوبها وقال لها اذهبي بي معک فقالت حتي استامر اباک فلم يزل ابراهيم في الغيبه مخفيها لشخصه کاتما لامره حتي ظهر فصدع بامر الله تعالي ثم غاب الغيبه الثانيه و ذلک حين نفاه الطاغوت عن المصر فقالوا عتزلکم وماتدعون من دون الله پدر ابراهيم منجم نمرود بن کنعان بود...زماني بهنمرود گفت: در سرزمين ما کودکي بدنيامي ايدکه نابودي ما بدست اوست نمرود دستور داد که زنان را از مردان جدا سازند. اما پدرابراهيم با همسرش آميزش‏ کرد و نطفه فرزند بسته شد. نمرود قابله‏ها را گفت که زنان باردار را پيدا کرده و به ‏اواطلاع دهند. آنها مادر ابراهيم را مشاهده کردند ولي خدا جنين درون شکم او را به پشت وي چسباند. زنان گفتند که ماچيزي درشکمش نمي بينيم. چون ابراهيم پايه عرضه جهان نهاد پدرش خواست که کودک را نزد نمرود برد. امازوجه‏اش گفت اورانزدنمرودنبرکه کمربه کشتنش مي بندد.به من اجازه ‏ده‏ که‏ او را به غاري ببرم تا خود در آنجا اجلش فرارسد...پس نوزاد را به غاري برد و(سپس) او را شير داد و سنگ و پارچه‏اي را بر درب غار گذاشت و بازگشت. ابراهيم در آنجا به قدرت الهي انگشت در دهان مي گذاشت و از آن شير ميخورد. اعجاز ديگر آنکه او در روز چنان رشد ميکرد

که ديگر اطفال در هفته و درهفته چنان که غير او در ماه و در ماه چنانکه کودکان درسال مادر ابراهيم از شوهرش اجازه خواست که بديدار فرزند خود رود. به غار که رسيد ابراهيم را ملاحظه کرد که چشمانش چون چراغ مي درخشيد. پس او را به آغوش کشيد و شيرش داد و بعد بازگشت. شوهرش درباره کودک از او پرسيد. گفت: او را در خاک نهادم. روزها مادر ابراهيم به بهانه بيماري (درخانه) مي ماند و به عنوان کارداشتن در بيرون نزد فرزندش ميآمد و او را در آغوش مي گرفت و شير ميداد. چون مي خواست باگردد. ابراهيم جامه‏ مادر را مي گرفت ومي گفت: مرا با خود ببر. ولي مادر به وي مي گفت: بايد از پدرت اجازه بگيرم. بدين حال ابراهيم پيوسته در اختفاء بود. تا اينکه مبعوث به رسالت و مامور به تبليغ دين توحيد گشت. اما در زمان نبوت خود هم بار ديگرغيبت گزيد و آن هنگامي بود که طاغوت مصر او را تبعيد نمود. و او گفت: و از شما وهر آنچه از غير خدا مي خوانيد دوري ميجويم. شيخ صدوق بيان ميداد که ابراهيم عليه السلام.غيبتي ديگر دارد که در آن براي پندگيري به سياحت در بلاد پرداخت. و در اين باره روايتي ذکرمي نمايد.

تعداد صفحات : 4

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 38
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 7
  • آی پی امروز : 6
  • آی پی دیروز : 32
  • بازدید امروز : 6
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 6
  • بازدید ماه : 10
  • بازدید سال : 15
  • بازدید کلی : 2,517